تاریخچه تهران در گذر زمان

از تاریخچه تهران چه می دانیم؟
از دوران های متفاوت شاهان و سلسله های حاکم بر تهران و شرایط آن زمان تهران آیا باخبریم؟
تهران چه زمان اهمیت پیدا کرد و چرا و چگونه پایتخت ایران شد؟
و این که …
پیشینۀ سکونت در تهران به ۵۰۰۰ سال پیش از میلاد باز میگردد. در دی ماه ۱۳۹۳ اسکلت یک انسان در منطقه مولوی تهران متعلق به حدود ۷۰۰۰ سال پیش کشف گردید. پیش از این گمان میرفت سابقه زندگی در منطقه تهران امروزی به کشفیات قیطریه که متعلق به ۳۰۰۰ سال پیش بود، بر میگردد. اما اسکلت هفت هزارساله یک زن که در حفاری فاضلاب در محله مولوی تهران کشف و به وسیله رایانه تصویر سازی شد، گمانه زنی ها در مورد تاریخ تهران را دچار تحول کرد.
تهران در گذشته از روستاهای ری بوده و ری که در تقاطع محورهای قم، خراسان، مازندران، قزوین، گیلان و ساوه واقع شده به سبب مرکزیت مهم سیاسی، بازرگانی، اداری و مذهبی از قدیم مورد نظر بوده و مدعیان همواره این مرکز راهبردی را مورد تهاجم و حمله قرار میدادهاند.
روستای تهران به واسطه برخورداری از مغاکها و حفرههای زیر زمینی و مواضع طبیعی فراوان و دشواری نفوذ در آن ها پناهگاه خوبی برای دولت مردان و دیگر اشخاصی بوده که احتمالاً مورد پی گرد مدعیان قرار داشتهاند.
وجه تسمیه
تهران، شهرى که امروز مرکز سیاسى و ادارى کشور است در گذشتهاى نه چندان دور روستایى کوچک از توابع «شهر رى» بوده است.
احتمالاً در روزگاران کهن قشلاق مردمى بوده که تابستانها در شمیران ییلاق مىکردند. المسالک و الممالک تألیف ابواسحق استخرى (تألیف ۳۴۰ ه .ق) کهنترین منبعى است که از تهران یاد کرده است.
درباره اینکه چگونه آن آبادى کوچک و این شهر بزرگ امروز، نام تهران گرفته نظرات مختلفى ابراز شده است.
برخى معتقدند که طهران در اصل کهران ـ به معناى گرمستان و گرمگاه ـ بوده است. عدهاى دیگر معتقدند که وجه تسمیه آن بدان علت مىباشد که تیرهاى از سلسله طاهریان در این مکان سکونت داشتهاند.
گروه دیگرى در وجه تسمیه آن آوردهاند: ساکنان آن از ترس دشمن، خانههاى خود را در زیرزمین مىساختند و هنگامى که دشمن به آنها حمله مىنمود به خانههاى خود در زیرزمین پناه مىبردند. از این رو آن را «ته ران» مىگفتند که از دو جزء «ته» به معناى زیر و کف و «ران» به معناى راننده (از فعل راندن) تشکیل شده است. یعنى کسى که در زیر زمین حرکت مىکند. قزوینى در آثار بلاد درباره تهران نوشته است:
«خانههاى اهالى طهران در زیر زمین ساخته شده و به مانند لانهى مورچگان است هرگاه دشمنانى به آنان حملهور شوند ساکنان طهران فورا در خانههاى زیرزمینى خود پنهان مىشوند».
«تهران» یا «طهران»
بررسى آثار گذشتگان و متون کهن اسناد تاریخى نشانگر آن است که تا آغاز عصر مشروطیت واژه تهران با «ط» ـ که به طاى مؤلف یا عربى مشهور است ـ نوشته مىشد و تنها برخى از قدما به ارجحیت ضبط تهران با «ت فارسى» اشاراتى داشتهاند. پس از صدور فرمان مشروطیت در سال ۱۳۲۴ ه .ق، نخست روزنامهها و سپس بسیارى از اهل قلم تهران را با حرف «ت» نوشتهاند و از آن تاریخ به بعد نوشتن هر دو املاء «تهران» و «طهران» متداول گشته است.
همزمان با نهضت پیرایش زبان فارسى از حروف غیر فارسى، سعى در ترویج نگارش تهران با حرف «ت» و طرد مطلق نوشتن آن با حرف «ط» گردید و پس از شهریور ۱۳۲۰ در روزنامهها، کتابها و اسناد و نامههاى دولتى نگارش تهران با «ت» عمومیت یافت.
سابقه تاریخى
تهران این شهر آباد و زیبا و پایتخت کشور ایران در سابق یکى از آبادیهاى قصران بوده است. قصران سرزمین وسیعى از شهر رى تا مازندران را در بر مىگرفته و مشتمل بر دو ناحیه بوده است یکى قصران داخل و دیگرى قصران خارج.
«قصران داخل» آبادىهاى داخل درههاى متفرع از سلسله کوه دماوند و توچال تا نور و لاریجان مازندران و «قصران خارج» آبادىهاى واقع در جنوب این سلسله کوه تا شهر بزرگ رى را فرا مىگرفته است. تهران که اکنون بدین پایه از وسعت و شهرت رسیده است، در ازمنه پیشین یکى از دههاى کم اهمیت قصران خارج بوده است.
اطلاق نام «قصران» بر این ناحیه کوهستانى نخستین بار در منابع مورد استفاده در احوال محمد بن ابان قصرانى معاصر با هارون الرشید و مأمون آمده است.
گویا ظاهرا مىتوان تعریف «کوهسران» یا «کوهساران» را به «قصران» مربوط به زمان محمد مهدى پسر منصور دوانیقى پنداشت. زیرا وى بود که دستور داد تا «رى زیرین» را پى افکنند و «رى» را نیز از سال ۱۴۹ ه .ق «محمدیه» بخوانند. نام «طهران» نخستین بار به صورت نسبت «طهرانى» در احوال محمد بن حماد طهرانى متوفى به سال ۲۶۱ ـ ۲۷۱ ه .ق در منابع ذکر شده است.
پس از زمان شاه سلیمان صفوى «طهران» به تدریج توسعه و عظمت پیدا مىکند و ذکر و شهرت مىیابد و به پایتختى برگزیده مىشود و نامش نام «قصران خارج» را تحت الشعاع قرار مىدهد و اندک اندک جاى آن را مىگیرد اما نام «قصران» در «قصران خارج» همچنان تا حال بر زبانها سارى و جارى است.
رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف
پیش از اسلام
قدمت پارهاى از نواحى قصران با قدمت رى و تاریخ نژاد آریا همراه است و عمر سفالهاى به دست آمده از پهنه رى و قصران میان سه هزار سال تا شش هزار سال پیش است. در حفاریى که در دامنه جنوبى کوه چشمه على در سال ۱۹۳۵ میلادى به کوشش هیئت آمریکایى صورت گرفت، ظروف سفالین و نقشهایى متعلق به حدود ۶ هزار تا چهار سال قبل کشف گردید. همچنین ظروف به دست آمده در مناطق شمیران و روستاى آهار از آبادىهاى رودبار قصران داخل که حدود ۳ هزار قدمت دارد بازگو کننده این حقیقت است که جنب و جوش زندگى و فعالیت در پهنه قصران پیشینهاى دیرینه دارد.
دوره مادها
مردم ماد پیش از آغاز استقلال مدتها تحت نفوذ دولت جبار آشور، و گرفتار تاخت و تازهاى سران آن دولت بودند. سرزمین ماد از دو قسمت تشکیل مىشد یکى ماد بزرگ و دیگرى ماد کوچک. مطابق برخى شواهد سرزمین قصران داخل و خارج جزء ماد بزرگ به شمار مىرفت. با روى کار آمدن دولت ماد که با انقراض دولت آشور توسط هووخشتر، پادشاه ماد به وقوع پیوست، سرزمین قصران از اهمیت و اعتبار خاصى برخوردار شد چون بیشتر پهنه قصران به رى و قسمتى از آن نیز به دماوند متعلق بوده است و این دو مکان در عهد باستان دو مرکز مهم دینى زرتشتى بوده است. دماوند و شهررى نیز از روزگار باستان مرکز حکومت دینى مصمغان (بزرگتر مغان) بودهاند. شهررى را در این زمین مرکز حکومت دینى و پایگاه بزرگ مغان و زرتشتیان دانستهاند و در آنجا نوعى حکومت دینى همچون حکومت پاپ، به وسیله موبدان دایر بوده است.
دوره هخامنشیان
کورش بزرگ پس از غلبه بر آستیاک و تسخیر همدان در سال ۵۵۰ ق.م سرزمین ماد را به تصرف خود درآورد و حکومت آن را به فرزندش واگذار کرد. انقراض دولت ماد بر مغان و مردم ماد سخت گران آمد. از این روى مىکوشیدند تا فرصتى به دست آورند تا پادشاهى را از پارسیان باز ستانند و دوباره پادشاهى را از آن خود کنند. قیام گئومات مغ و طغیان فرورتیش مادى نیز با این انگیزه آغاز گشته و واقعه این دو تن در تاریخ پادشاهى داریوش هخامنشى بسیار معروف است. بنا به مندرجات کتیبه بیستون، کمبوجیه پسر کورش به طور پنهانى برادر خود «بردى» را کشت و کسى از این واقع خبردار نشد.
هنگامى که کمبوجیه سرگرم فتوحاتى در مصر بود، مغ گئومات مردم را فریب داد که من «بردى» پسر کورش و برادر کمبوجیه هستم. پس از آن تمام مردم بر کمبوجیه بشوریدند و پارس و ماد و دیگر ایالات با او همراه شدند و او شاه شد. داریوش مىگوید که پس از آن من از اهورمزدا یارى طلبیدم و با کمى از مردم، گئومات را با کسانى که سردسته همراهان او بودند در ماد کشتم و پادشاهى را از او باز ستاندم. همچنین زمانى که داریوش پس از فتح بابل به سوى ماد برمىگشت، «فرورتیش» خود را شاه ماد خواند و با سپاهیان خود به سوى داریوش آمد تا جنگ کند، ولى در این جنگ شکست خورد و به طرف رى فرار کرد.
دوره سلوکیان
اسکندر در تعقیب داریوش از راه همدان به رى رسید و مدت پنج روز در آنجا ماند و به سپاهیان خویش استراحت داد. وى در رى و ماد براى جلوگیرى از تهاجم مردمان شمالى، قلعههایى ساخت و مىتوان احتمال داد که قدمت پارهاى از دژهاى قصران مربوط به همان زمان است. اسکندر در امور مردم اختلالى عظیم پدید آورد، اوستا را سوزاند، و آتشکدهها را خراب کرد. در زمان سلوکیان، رى بر اثر زلزلهاى شدید سخت ویران شد. سلوکوس اول، معروف به «نیکاتر»، از نو آنجا را ساخت و به یاد موطن خود «اورپس» در مقدونیه، به رى اورپس یا اروپا نامگذارى کرد و از آن پس تا پایان عهد سلوکى پهنه رى، اورپا یا اورپس خوانده مىشد.
مىتوان احتمال داد آبادىهاى قصران بىگمان از آسیب این زلزله و همچنین از توجه سلوکوس به این ناحیه بىنصیب نبوده است. سلوکیان در پهنه رى و پارهاى از شهرهاى دیگر، جمعى از مقدونیان را جهت ترویج یونانىگرى به این نواحى اعزام داشتند.
دوره اشکانیان
رى و قصران در زمان پادشاهى اشکانیان اهمیت مخصوصى پیدا کردند و این خطه به پایتختى برگزیده شد. ذکر رى در روزگار این سلسله از زمان پادشاهى تیرداد اشک دوم به میان مىآید، «نیلسون دوبو» در کتاب تاریخ سیاسى پارت بیان مىدارد که: «تیرداد و یا سلطان جانشین او شهر رگا (رى) را تجدید بنا کردند». تیرداد در حدود سنه ۲۱۱ ق.م پس از ۳۷ سال پادشاهى درگذشت. در آغاز سلطنت اشکانیان، پهنه رى میان سلوکىها و شاهان اشکانى دست به دست مىگشت، تا آنکه فرهاد اول، اشک پنجم آنجا را رسما به تصرف درآورد و تا پایان عهد آن خاندان همچنان در تصرف آنان بود و سمت پایتختى داشت.
دوره اسلامى
مطابق نقل طبرى، نعیم بن مقرن در سال ۲۲ ه .ق قصران و رى را بدون جنگ فتح کرد. مرزبانى رى را در آن عصر سپهبدى از خاندان بزرگ مهران موسوم به سیاوخش بن مهران بن بهرام چوبین داشت و جهت مقابله سپاهیانى از نواحى اطراف فراهم آورد. سردار عرب به کمک زینبى (پسر فرخان که در سابق از سپاهیان سیاوخش بود) بر سیاوخش پیروز آمد و رازیان همانند ذمیان جزیه و خراج مىپرداختند.
مردم رى و قصران پس از این فتح در هر فرصتى شورشى بپا مىداشتند و سردارى از سوى خلفا آن را فرو مىنشاند. در زمان حکومت حضرت على علیهالسلام، یزید بن قیس الارحبى کارگزار رى، همدان و اصفهان گردید و نیز ربیع به خثیم ابوزید اسدى معروف به خواجه ربیع در زمان آن حضرت چندى ریاست لشکر عرب را در رى و عراق داشت.
در زمان معاویه حکومت خراسان و رى تا سال ۵۱ ه .ق به زیاد به ابیه و از آن پس به پسر او عبیدالله بن زیاد واگذار شد. عبیدالله بن زیاد در آغاز خلافت یزید بن معاویه، عمر بن سعد و شمر بن ذىالجوشن را به وعده حکومت رى فریب داد تا به جنگ حضرت امام حسین علیهالسلامبه کربلا رفتند و آن فاجعه بزرگ را به وجود آوردند. در سال ۶۴ ه .ق پس از مرگ یزید، مردم رى شورشى بپا کردند که عتاب بن ورقا از سوى عامر بن مسعود امیر کوفه مأمور دفع آن گردید.
نکتهاى که در باب رى و قصران در زمان بنىامیه گفتنى است آن است که این دودمان در اثر بیدادگرىهاى ۲۰ ساله حجاج بن یوسف در حکومت بر عراقین و سفاکىهاى قتیبه بن مسلم که از سوى حجاج والى رى شد، بر اوضاع تسلطى جابرانه یافتند و از این به بعد تا پایان عهد بنىامیه و ظهور ابو مسلم خراسانى میل اکثر مردم رى به سوى امویان بود و بدین سبب به هنگام استیلاى عباسیان اکثر ایشان ترک وطن کردند.
دوره عباسیان
با کشته شدن ابومسلم خراسانى و روى کار آمدن منصور عباسى اوضاع رى و قصران تحولات زیادى پیدا کرد. در زمان محمد مهدى عباسى در رى بناهایى به وجود آمد و این شهر را به نام خود محمدیه نامید. رى در این زمان از لحاظ آبادى و کثرت جمعیت بر زمانهاى سابق برترى یافت و در زمان جانشینان مهدى به اوج عظمت خود رسید و پر جمعیتترین شهر آسیا شد.
مسلم است که این مهم در آباد شدن قصران خارج که ییلاق و پناهگاه تابستانى مردم رى بوده است تأثیرى به سزا داشته و امر زندگى را رونق مخصوصى بخشیده بوده است.
دوره سامانیان
با به قدرت رسیدن آل سامان، المعتضد خلیفه، منشور خراسان، طبرستان و جرجان را به نام امیر اسماعیل صادر کرد. امیر اسماعیل، محمد بن هارون را به طبرستان فرستاد و آنجا را از دست علویان به در آورد، اما بعد نسبت به اسماعیل راه طغیان پیش گرفت.
در این هنگام در رى از طرف على مکتفى شخصى به نام «اعزتمش» ولایت داشت ولى به علت رفتار بدش، رازیان از او ناراضى بودند. بدین سبب از محمد بن هارون درخواست کردند تا بدانجا رود. محمد بدان سو شتافت و اعزتمش را از میان برداشت و رى را به دست آورد.
اسماعیل چون اطلاع یافت آهنگ او کرد، و وى را تا قزوین براند. در این احوال المعتضد مرد و المکتفى پسرش خلافت یافت و عهد لواى خراسان را براى اسماعیل فرستاد و همچنین ولایت رى، قزوین و زنجان را نیز بدان افزود. اسماعیل ولایت رى را به برادرزاده خویش ابوصالح منصور سپرد. بدین ترتیب تمامى پهنه قصران داخل و خارج به اختیار آل سامان درآمد.
دوره آل بویه آل بویه پس از اسفار و مرداویج، رى و رویان را که قصران داخل و خارج نیز قسمتى از آن بود، در اختیار داشتند. بویه، پدر این سلسله مردى دیلمى بود و فرزندان او عمادالدوله و رکنالدوله و معزالدوله در خدمت ماکان کاکى بودند و چون مرداویج روى کار آمد، ماکان را ترک کرده و خدمت مرداویج را پذیرفتند، تا آنکه بر وى نیز خروج کردند و کرمان و فارس را به اختیار درآوردند.
پس از قتل مرداویج، برادرش وشمگیر که در رى بود به دعوت یاران مرداویج به تخت شاهى نشست. در سال ۳۲۸ ه .ق بین رکن الدوله حسن بویه و وشمگیر در مشکویه رى جنگى عظیم رخ داد که در این جنگ وشمگیر پیروز شد. عمادالدوله و رکن الدوله با وعده مساعدت، ابوعلى محتاج را به جنگ وشمگیر برانگیختند. وشمگیر از این موضوع باخبر شد و ماکان را فراخواند.
روز بیست و یکم ربیع الاول سال ۳۲۹ بین ابوعلى و رکن الدوله از یک سو و وشمگیر و ماکانى از سوى دیگر جنگى سخت آغاز شد و در این جنگ تیرى به پیشانى ماکان رسید و کشته شد، وشمگیر نیز شکست خود و به طبرستان گریخت. از این پس دولت فرزندان بویه به تدریج نضج و قوام یافتند و دو شهر بزرگ آن روز یعنى بغداد و رى را دارالملک خویش قرار دادند.
خاندان آل بویه به طریقت شیعه بودند و حکومتشان ملجأ شیعیان گردیده بود. یکى از سنن مهم مذهب شیعه اقامه عزا در سوک فرزندان على علیهالسلام است و بوییان در ترویج این سنت در نواحى رى و قصران اهتمامى عظیم داشتند و در حدود سال ۴۰۰ ه .ق فرمان دادند در رز عاشورا دستههایى با طبل و علم به راه افتند. همچنین شاهان این خاندان دانشمندان و عالمان را مورد بزرگداشت و تکریم قرار مىدادند و در همین زمان فنون مختلف از فقه، طب، نجوم، حکمت و کلام سخت به رونق افتاد.
شاهان آل بویه به احیا و حفظ رسوم ایران پاىبند بودند، و نیز در نشر و ترویج علوم و آداب عربى بیش از سایر سلسلهها مىکوشیدند و بعضى از آنها از قبیل عضدالدوله و پسرش تاجالدوله بر سرودن اشعار عربى و بعضى از قبیل فخرالدوله بر تکلم به عربى قدرت تمام داشتند. صاحب بن عباد وزیر مشهور و دانشمند ایرانى از صاحب منصبان این دوره بوده است.
دوره غزنویان
در سالهاى پایانى سلطنت آل بویه، پس از آنکه آثار اختلال امور بر اثر بىتدبیرى و خودکامگى والیان حکومت ظاهر شده بود، مجدالدوله آخرین پادشاه این سلسله، به قصد استمداد، نامهاى به محمود غزنوى فرستاد، این امر فرصتى مناسب براى محمود غزنوى پیش آورد تا مسعود فرزند خود را از خراسان به عراق بفرستد و فرزند دیگرش محمد پس از وى به تخت بنشیند.
بدین سبب درخواست مجدالدوله را دستآویز قرار داد و بدان بهانه راه رى در پیش گرفت و در سال ۴۲۰ ه .ق به قصران رسید. بدین هنگام مجدالدوله بدین گمان که محمود به مدد وى آمده است با تعداد کمى از سپاهیان و نزدیکان خویش به طرف محمود رفت، یاران محمود او و پسرش را اسیر کردند و محمود غزنوى بدون هیچ مقاومتى وارد رى شد و تمام اموال مجدالدوله را در اختیار خود گرفت.
محمود پس از این تهاجم مرتکب ستمگرىها و بیدادگرىهاى فراوان در رى گردید و چون محمود خود حنفى و اشعرى متعصب بود، شیعیان رى را که نیمى از جمعیت آن شهر را تشکیل مىدادند به تهمت قرمطى یا باطنى بودن از دم تیغ گذرانید و علاوه بر این دستور داد تا دویست چوبه دار برپا کردند و معاریف شیعیان آنجا را به دار کشیدند و کارها را از شیعیان گرفت و به سنیان آنجا سپرد. محمود از کتب کتابخانه رى هر چه در اعتزال و فلسفه و نجوم بود بسوزانید و صد بار از باقى کتابها به خراسان فرستاد.
دوره سلجوقیان
هنگامى که سلطان محمود غزنوى در سال ۴۱۵ ه .ق به ماوراء النهر رفت، به طایفه سلجوقى اجازه داد تا به خراسان کوچ کنند. در زمان سلطان مسعود نزدیک به ۱۰ هزار نفر از آل سلجوقیان به ریاست طغرل بیک و چغرى بیک و یبغو از ماوراءالنهر به خراسان آمدند و از مسعود براى ورود به داخل ایران اجازه خواستند امّا او نپذیرفت و کارشان به جنگ کشید. مسعود تاب پایدارى نداشت و طغرل بیک به سال ۴۲۹ ه .ق استقلال یافت و در سال ۴۳۱ ه .ق در جنگ دندانقان مسعود را شکست داد و از این تاریخ دولت سلجوقیان در ایران استقرار یافت.
رى در این زمان در دست غُزان بود. طغرل، ابراهیم ینال برادر مادرى خود را در سال ۴۳۳ عازم رى کرد. غزان که تاب پایدارى نداشتند راه موصل را پیش گرفتند و ابراهیم ینال بر رى و ولایات مجاور دست یافت. طغرل در سال ۴۳۴ ه .ق از خراسان به رى آمد و آنجا را پایتخت خویش قرار داد و ابراهیم ینال را به همدان فرستاد.
دوره خوارزمشاهیان
در سال ۵۹۰ ه .ق تکش خوارزمشاه با سپاه فراوان به رى فرو آمد، طغرل بن ارسلان چون سپاه خصم را دید آماده جنگ شد و از دو جانب تهاجم را آغاز کرد و موفقیتهاى به دست آورد. در حمله دوم فرماندهان وى سستى کردند و او آسان به چنگ دشمن افتاد و کشته شد. تکش بر عراق تسلط یافت و یونس فرزند خویش را به ایالت رى فرستاد و پس از سامان دادن کارها به خوارزم بازگشت. پس از بازگشت خوارزمشاه به خراسان امراى پهلوانیه، کوکجه مملوک پهلوان محمد بن ایلدگز را به رئیسى برگزیدند و خوارزمیان را براندند و بر رى و قصران مسلط شدند. پس از این چندى رى بین خوارزمشاهیان و پهلوانیه دست به دست گشت تا اینکه در سال ۶۰۰ ه .ق مملوک دیگر اتابک پهلوان به نام آیتغمش جمعى را با خود همراه کرد و کوکجه را از میان برداشت و رى را در اختیار گرفت.
در سال ۶۰۸ ه .ق منکلى مملوک ازبک بن پهلوان خروج کرد و رى و اصفهان را به تصرف درآورد و آیتغمش به بغداد فرار کرد. در سال ۶۱۲ ه .ق ازبک بن محمد پهلوان، منکلى را از میان برداشت و ازبک بن محمد اغلمش را به جاى منکلى نشاند. سلطان محمد خوارزمشاه پس از اغلمش جهت حفظ قدرت خویش وارد رى شد و آنجا را در اختیار درآورد.
دوره مغولان و ایلخانان
چنگیز پس از فتوحاتى در شرق، در صدد برآمد تا رابطه سیاسى و تجارى با سلطان محمد خوارزمشاه برقرار کند. بدین هنگام چند تن از بازرگانان ایرانى با کالاهایى به دربار چنگیز رفتند. خان مغول از ایشان به خوبى پذیرایى کرد و در مقابل نمایندگانى با سرمایه کافى به قصد تجارت به ایران عازم داشت و به سلطان محمد پیام فرستاد که تجار آن سو به جانب ما آمدند، ایشان را چنانکه خواهید شنید بازگردانیدیم، و ما نیز دستهاى را به مصاحبت ایشان به آن طرف فرستادیم. چون تجار مغول به شهر رسیدند امیر آنجا طمع در مال آنها کرد و همه را موقوف گردانید و رسولى را به دربار فرستاد و سلطان بدون اندیشه دستور به قتل آنها داد. این واقعه چنگیز را سخت آشفته کرد و باعث تهاجم وى به ایران شد. خوارزمشاه که تاب پایدارى در مقابل چنگیز را نداشت راه عراق را در پیش گرفت تا آنکه خود را به طوس رسانید و بدون توقف به بسطام و از آنجا به رى آمد.
چنگیز جبه یایمه و سوبداى یاسبتاى را با سى هزار سوار مأمور تعقیب خوارزمشاه کرد. سوبداى دستهاى از سپاه را انتخاب کرد و به سوى رى رفت، چون این خبر به سلطان محمد رسید. از رى به دامغان رفت. جبه هم از طرف دیگر به سو رى رفت و به سوبداى پیوست و با یکدیگر به قتل و غارت اهالى رى، که گرفتار اختلافات مذهبى بودند پرداختند. در آغاز شافعیان رى، جبه و سوبداى را به جنگ با حنفیان برانگیختند ولى بعد نیز خود دچار همین سرنوشت شدند. مغولان گروه انبوهى از مردم رى را کشتند، شهر را غارت کردند و زنان را به اسیرى و خردسالان را به بندگى گرفتند.
دوره تیموریان
امیر تیمور در سال ۷۸۲ ه .ق لشکرکشى به ایران را آغاز کرد و امیر ولى را از جرجان براند و آن دیار را به لقمان پسر طغاتیمور داد و در سال ۷۸۶ قصد عزیمت به رى کرد و آنجا را بدون هیچ مقاومتى به اختیار خود درآورد و زمستان را در آنجا ماند و در فصل بهار از رى عازم سلطانیه شد. پس از تیمور، میرزا خلیل سلطان، فرزند میرانشاه در سمرقند سلطنت یافت و شاهرخ میرزا فرزند تیمور نیز در هرات به شاهى نشست. سلطان خلیل در شهر رى بیمار شد و در همانجا درگذشت و مدفون شد. شاهرخ نیز در ایام پادشاهى چند بار براى دفع قرایوسف و پسرانش اسکندر و میرزا جهانشاه از شاهان قراقونیلو از ولایات رى، به آنجا درآمد و آن بلاد را مطیع خویش ساخت.
دوره صفویه
شاه اسماعیل صفوى آذربایجان را در اوایل سال ۹۰۷ ه .ق از اختیار الوند میرزاى آق قوینلو به در آورد و در ربیعالاول سال ۹۰۹ عازم شیراز شد و جملگى عراق و فارس و کرمان را نیز به تصرف درآورد و زمستان را در قم ماند. میر حسین کیاى چلاوى که از طرف شاهان آق قونیلو مدتى حاکم فیروزکوه، دماوند، خوار و سمنان رستمدار و جبال فیروزکوه و دماوند و هبلرود و آن حدود بود و به رى آمد و الیاس بیک ایغوت اغلى، حاکم شاه اسماعیل در رى را، در کبود گنبد ورامین کشت و جمعى از امراى آق قوینلو را به دور خود جمع کرد. شاه اسماعیل در اواخر زمستان از قم به رى رسید و قلعه گل خندان قلعه فیروزکوه را به تصرف درآورد و به سوى قلعه استا رفت و آنجا را فتح کرد و به رى بازگشت. در این عهد قصران داخل همچنان به دست بادوسپانان رویان و رستمدار بود و آنان از شاه اسماعیل تبعیت مىکردند.
پس از شاه اسماعیل پسرش شاه طهماسب به تخت شاهى نشست. وى در سال ۹۴۳ ه .ق به رى آمد. رى در این دوره دیگر شهرى آباد نبود. از این پس طهران (در قصران خارج) اهمیت و اعتبار پیدا کرد و مورد توجه شاهان واقع گردید. شاه طهماسب به سال ۹۴۴ از هرات به طهران آمد. پهنه طهران بدان سبب که مزار امام زاده حمزه، جد اعلاى صفویان است مورد توجه بزرگان آن خاندان قرار داشت و شاه طهماسب گاه گاه به زیارت آن مرقد مىرفت. وى در سال ۹۶۱ ه .ق فرمان داد تا بارویى در اطراف آن ساختند و دور بارو نیز خندقى به وجود آوردند. شاه طهماسب در هر دو قصران داخل و خارج آثارى را بنا کرد، منبر و دَرِ مسجد لواسان در قصران داخل، موقوفات امامزاده داود در قصران خارج و بناى ایوان حضرت عبدالعظیم به فرمان او صورت گرفت. تهران در زمان شاه طهماسب دوم مورد حمله افغانها قرار گرفت. گرچه مردم تهران در این زمان شجاعانه در مقابل لشکر افغان ایستادگى کردهاند، اما سرانجام شکست خورده و تهران دست لشکریان افغان افتاد. افغانها در قصران داخل نیز خرابیها کردند و زیانهاى مالى و جانى فراوان وارد ساختند.
دوره افشاریه و زندیه
بعد از انقراض سلسله صفویه، نادرشاه افشار به سمت تهران آمد و در سال ۱۱۴۴ ه .ق ولایت تهران را توقفى کوتاه کرد. در سال ۱۱۵۴ ه .ق چون به سمت نادر تیر انداختند، در پش رضا قلى میرزا دستور یافت تا در طهران بماند. چندى بعد نادر رضا قلى میرزا را احضار کرد، و او را به فرمان پدر کور کردند. در سال ۱۱۷۱ سلطان محمد حسن خان قاجار که سرگرم محاصره شیراز بود، چون در میان امراى وى نفاق و اختلاف پیدا شد نتوانست بر کریم خان زند دست یابد، لذا از طریق اصفهان به طهران آمد، و اطرافیان از دورش رفتند، چنانکه وقتى به مازندران رسید از ۵۰ هزار سوار که به همراهش از شیراز بازگشته بودند بیش از ۱۴ تن باقى نماندند.
در این سال چون کریم خان پراکندگى سپاه محمد حسن خان و گرفتارى او را دانست و پى برد که طهران و مازندران و استر آباد از وجود او خالى است عازم تهران شد. تا آنکه محمد حسن خان کشته شد و سرش را به تهران نزد کریم خان آوردند. کریم خان آن را به حضرت عبدالعظیم فرستاد تا دفن کنند. از این پس بود که سلطنت ایران در اختیار او قرار گرفت و در دیوان خانه طهران به تخت شاهى نشست. کریم خان در آباد ساختن طهران کوشش فراوان نمود، و در نظر داشت که این قلعه بزرگ را به پایتختى برگزیند چنانکه در مرآت البلدان در این باره چنین آمده است: «در تابستان ۱۱۷۳ بواسطه بدى هواى طهران، کریمخان به شمیران رفته و حکم کرد در غیبت او بناى عمارت سلطنتى و دیوانخانه بزرگ و باغ جنب دیوانخانه و یکدست حرمخانه در طهران بنا کردند، و اوائل زمستان که این عمارت تمام شده از شمیران کریمخان به شهر مراجعت نمود».
ولکن چون درخت دولتش بیخ گرفت و امرش قوام یافت، و فکرش از اندیشه مخالفان بیاسود، خراسان را به فرزندان نادر باز گذارد، و به سال ۱۱۷۶ ه .ق از فکر اقامت در طهران انصراف پیدا کرد، و عازم فارس گردید، و رحل اقامت در شیراز افکند تا به سال ۱۱۹۳ درگذشت. کریم خان، غفور خان نامى را در طهران حاکم گردانید، اما وى در وباى عام ۱۱۹۷ ه .ق طهران مرد و طاهر خان زند جانشین وى گردید.
دوره قاجاریه
بعد از فوت کریم خان زند، آقا محمد خان قاجار فرزند محمد حسن خان در سال ۱۱۹۳ ه .ق به همراه ۱۴ تن از بستگان خود، از شیراز فرار کرد. نخست خود را به شاه عبدالعظیم رسانید و قول داد که در میان اهل و قبیله خود باز مىگردد. لیکن در خفا عدّهاى سوار به دور خود جمع کرد و بعد از چندین جنگ، غفور خان حاکم شهر را مغلوب نمود و تهران را به تصرف خود درآورد. آقا محمد خان قاجار در سال ۱۲۱۰ ه .ق تهران را پایتخت خود قرار داد و تهران را دارالخلافه نامید تا روزى خود خلیفه مسلمین گردد. او در ارگ تهران فقط به ساختن تخت مرمر اکتفا کرد و گویند که سنگهاى مرمر ستونها و آینههاى آن را نیز از تالار سلام کریمخانى کنده و در اینجا به کار گذاشتهاند. در زمان فتحعلى شاه که مدت ۳۷ سال بر کشور ایران حکومت کرد، تهران رو به آبادانى گذاشت و در پى آن به وسعت و جمعیت تهران افزوده شد.
ژاک موریه در سال ۱۲۳۲ ه .ق به تهران سفر کرده است. وى در مورد تهران عصر فتحعلى شاه چنین مىنویسد: «تهران پایتخت ایران بارویى به طول ۵/۱۴ میل به دور خود دارد، و داراى ۶ دروازه است که به دستور فتحعلى شاه آنها را به طرز زیبایى کاشى کارى کردهاند. شهر تهران به بزرگى شیراز است؛ لیکن عمارتهاى آن به مراتب کمتر است. ساختمانهاى تهران چندان خوب نیست و غالبا با خشت و گل ساخته شده است و شباهت چندانى با عمارتهاى عالى ندارد». در عصر ناصرالدین شاه جمعیت شهر رو به فزونى گذاشت به حدى که ترسیم و تنظیم نقشه تهران مورد توجه قرار گرفت.
معتمدالدوله (فرهاد میرزا) فرزند عباس میرزا در کتاب جام جم نوشته است در زمان ناصرالدین شاه قاجار، جمعیت شهر طهران تخمینا ۱۵۰ هزار نفر بوده است و چون طهران هر روز وسعت و گسترش بیشترى مىیافت و برج و باروهاى دوران صفویه شهر را محدود ساخته بود، ناصرالدین شاه، میرزا یوسف مستوفى الممالک صدر اعظم و میرزا عیسى وزیر طهران را مأمور ساخت که براى پایتخت محدوده و نقشهاى در نظر گرفته و با وسعت بیشترى پیرامون آن خندقهاى جدیدى حفر کنند. این دو نفر با همکارى یک نفر مهندس فرانسوى به نام مسیو (بوهلر) و جمعى از مهندسان و معماران دیگر، نقشهاى براى طهران طرح کردند تا حدود مساقات و منضمات و مواقع ورودى و مدار خط و مسیر خندقها و ابعاد و اقطار و سایر جهات این کار روشن گردد، با این طرح اراضى وسیعى داخل محدوده شهر قرار گرفت و به این کیفیت شهر تهران مجددا با خندقهایى محصور گردید و ارتباط شهر با داخل، با ۱۲ دروازه تأمین گردید.
آبادانی تهران در زمان خواجه تاجدار
« مسیو اولیویه » در یادداشت های خود پس از اشاره به سوابق تاریخی تهران و بناهای صفوی و خراب شدن و انهدام آن بنا ها در فتنه افغان ، می نویسد :
« آقا محمد شاه که پایتخت خود را در این شهر قرار داد ، کاروانسر اهای خوب و مکان های مرغوب بنا کرد . چنانکه امروزه تهران بهترین شهر های مملکت ایران شمرده می شود . ارک و عمارت شاهی ، کمال وسعت و نیکویی عمارت و زینت باغ و فراوانی آب را دارد این ارک در طرف شمالی شهر واقع شده و به قدر یک چهارم شهر بزرگی دارد و مانند خود شهر به شکل مربع با دیوارهای بلند و عریض با خندقی پهن و عمیق ، مصون و محفوظ است و تمامی این حصار از گل ساخته شده است . حصار شهر ، همان طور که گفته شد ، مربع است و به مقدار دو میل ( هر میل ۱۶۰۰ متر ) بیشتر دور دارد ، اما به قدر نصف داخل آن مسکون نیست . باغهای وسیع پر از درخت میوه در آن است و در وسط هر ضلعی از بارو ، دروازه یی ساخته اند که به هنگام ضرورت و محاصره ، به وسیله برج های گرد و مدور ، که به قدر سیصد قدم بیشتر است و دو عراده توپ در آن می توان جای داد ، شهر و دروازه ها محفوظ می مانند . »
« مسیو اولیویه » ، سیاستمدار و پزشک معروف فرانسوی ، آن گاه به پیش بینی آینده تهران می پردازد و عظمت امروزی تهران را پیش بینی . و به عبارت بهتر پیشگویی می کند :
« با وجود سعی و کوشش زیادی که آقا محمد شاه در ازیاد جمعیت شهر به عمل می آورد و حمایت و اعانتی که از کسبه و تجار می کند ، خاصه آنهایی که به تازگی به تهران مهاجرت کرده در آن شهر مسکن می کنند ، هنوز جمعیت آن تاریخی که ما وارد شدیم ( ۱۲۱۱ هجری قمری ) بیشتر از پانزده هزار کس نبود . قراول و عملجات دیوانی را نیز که به قدر سه هزار نفر می شدند ضمن این جمعیت به شمار آوردیم به نظر می رسد که اگر جانشینان آقا محمد شاه در این شهر سلطنت کنند جمعیت این شهر بسیار عظیم شود » .
هوای تهران سالم نیست
« مسیو اولیویه » آن گاه به آب و هوای تهران اشاره می کند و از گرمی هوا و ناسالمی آن می نالد و درجه حرارت را در تابستان ۲۷ الی ۳۰ درجه ذکر می کند، بقیه خاطرات او را می خوانیم:
« هوای تهران سالم نیست. در اواخر تابستان در اینجا امراض خطرناک و نوبه و تب و لرز صفراوی عمومیت پیدا کرده که تا اواسط زمستان ادامه دارد. در فصل تابستان غیر از اشخاصی که به جهت ضرورت شغلی و یا کارهای لازم و ضروری مجبور به توقف در تهران باشند، یا بی چیزی و فقر مانع از حرکت آنها باشد، کسی در شهر نمی ماند اهل تهران تا اواخر پائیز که خطر ناکترین اوقات است در خارج شهر می مانند و بعد مجدداً به شهر برمی گردد. درجه حرارت و گرمی در تهران به ۲۷ تا ۲۸ درجه می رسد و باد شمال، که تابستان منضماً از جانب دریای خزر می وزد و هوا را معتدل می کند، در ماه های « ژوئن » و « اوت » قطع می شود یا اینکه باد، شرقی یا غربی می شود اگر چه این امر به ندرت اتفاق می افتد، ولی در صورت شرقی یا غربی شدن باد حرارت به ۲۹ الی ۳۰ درجه می رسد. »
آب تهران طعم آب مرداب را دارد !
« مسیو اولیویه » آن گاه به آب نا سالم و سنگین تهران اشاره کرده می نویسد :
« علاوه بر نا سازگاری هوا ، بدی آب است که طعم آب مرداب را دارد. آب تهران تمامی، از جانب کوه می آید و فراوان است بوی آب تهران از آن جهت است که مسیر قنات ها را درست پاک نمی کنند. ایرانیان، به استعمال یخ بسیار مایل و راغب هستند، لذا در تمامی شهر ها یخچال دارند و در فصل تابستان یخ به وفور وجود دارد و ارزان می فروشند ایرانیان یخ را مثل قند و نبات می خورند »
ورود آزاد ، خروج ممنوع
« مسیو الیویه » آن گاه به مقررات خروج از تهران اشاره کرده می نویسد: « به علت آنکه در تهران بسیاری از اشخاص، از بزرگان و روسای قبایل، به عنوان گروگان آقا محمد خان قاجار وجود دارند که حق خروج از پایتخت را ندارند ، در این صورت هر کس به تهران داخل می شد مانعی نبود ، اما هر کس می خواست از دروازه بیرون رود باید از حاکم شهر اجازه مخصوص می گرفت و الا مانع می شدند . »
ورود آقا محمد شاه به تهران
“مسیواولیویه” آن گاه به تشریفات ورود آقا محمد خان به تهران اشاره میکند،« و این زمان مصادف است با بازگشت او از خراسان و مصادره جواهرات نادری.
روز چهاردهم عمارت را آب و جارو زده صفا میدادند که شاه تشریف خواهد آورد. روز پانزدهم شاه نیامد، چون ساعت سعد نبود. دو روز تاخیر شد. تمام ایرانیان از بزرگ و کوچک و عالم و جاهل هیچ کاری را بدون اختیار ساعت سعد، نمیکنند.
روز بیستم شاه وارد شهر شد، تشریفات ورود ایشان را به واسطه شلیک توپ خبر داند، دو ساعت به ظهر مانده در عمارت دوم خود فرود آمدند، جواهرات بسیاری زیب پیکر خود کرده بودند، خاصه بازوی ایشان که غرق جواهر بود، این جواهرات بعضی از بازماندگان کریمخان زند گرفته شده و بعضی نیز از نبیره نادرشاه که در همین سفر به چنگ آمده بود.»
“مسیواولیویه” آن گاه به بررسی افکار عمومی مردم ایران پرداخته مینویسد: « حقیقت این است که آقا محمدخان نظمی بنیان نهاده، راهها کمال امنیت و کاروانیان و مسافرین از گزند راهزنان ایمن شدهاند و در تمامی قلمرو مملکت آسودگی به صورت ظاهر وجود دارد. اما آیا این سختگیریها میتواند ادامه داشته باشد؟ از اولین قدمی که به ایران نهادیم، به چشم خود دیدیم که در کرمانشاهان، همدان، و در تهران مردم به طور مکرر در کوچه و بازار از شدت حرص و ظلم شاه مینالیدند وما هر قدر بیشتر در ایران توقف کردیم و هر قدر زیادتر مطلع شدیم بر حیرت و تعجب ما افزوده شد که شخصی مانند آقا محمدخان که در دوازده سالگی مقطوعالنسل شده و تا سن چهل سالگی تحت نظر و محبوس بوده است و خانزادهای است بدون هیچگونه فضیلت روحانی و قوه جسمانی، چگونه ممکن است به سلطنت برسد؟» کسی که مقطوعالنسل شده و مردم او را به نظر تحقیر مینگرند و بارها از دشمنان خود شکست خورده و طمع، حرص، غرور و وحشیگری او موجب شده است که کسی با او همدل نباشد، کدام معجزه او را به تاج و تخت رسانده است؟»
باری، با آنکه در همان اول فرمانروایی « خواجه تاجدار»، تهران روبه توسعه وآبادانی گذاشت، در مقایسه با شیراز و کاخهای مجللی که او دوران اسارت و تحتنظر بودنش را در دربار کریمخان گذرانده بود، دهکدهیی بیشتر نبود. برای خان قاجار هم که خلق و خوی ایلیاتی داشت و اهل تشریفات نبود و اوقات زندگیش را پشت اسب و در میدانهای نبرد میگذراند، فرقی نمیکردکه کجا اطراق کند و کجا بخوابد. شاهان بعدی قاجار هم که قصرها و کاخها داشتند بنا به خلق و خوی ایلیاتی خود، خیلی ساده زندگی میکردند.
کوتاه سخن آنکه در زمان بنیانگذار سلسله قاجار، تهران در حدود ۱۵ هزار نفر جمعیت داشت و حدود شهر از شمال به خیابانی که بعدها سپه نامیده شد، از مشرق به خیابان ناصرخسرو، از سوی غرب به خیابان جلیلآباد و از جنوب به خیابان بوذرجمهری محدود می شد.
خواجه تاجدار در اوج قدرت و پیروزی کشته شد.
سحرگاه روز ۱۲ ذیالحجه ۱۲۱۱ هجری قمری، هنگامی که «خواجه تاجدار» در اردوگاه سپاه پیروز خود، واقع در یکی از قلعههای تسخیر شده شهر «شوشی» (گرجستان)، در خواب بود، سه نفز از نوکرانش که شب پیش مورد غضب او قرار گرفته بودند و شاه به آنها وعده مرگ داده بود، وارد خوابگاه آقا محمدخان شدند و به ضرب شمشیر او را از پای درآوردند، همچنانکه پنجاه و یک سال پیش از آن نیز فرماندهان سپاه نادر او را در خواب خوش غافلگیر کرده، سرش را از تن جدا کرده بودند.
آقا محمدخان و نادرشاه سرنوشت یکسانی داشتند، با این تفاوت که سلسله افشاریه، بعد از مرگ نادرشاه، به زودی منقرض شد، ولی سلسله قاجاریه حدود یکصد و سی سال دیگر برقرار ماند و شش پادشاه از تبار قاجاریه بر تخت سلطنت نشستند.
«آقا محمدخان قاجار» و جانشینش «فتحعلی شاه» که برادرزاده او بود، آخرین پادشاهان سنتی ایران بودند که خود پیشاپیش سپاهیان شمشیر میزدند، بعد از این دو، شاهان کاخ نشین شدند و پا به عرصه نبرد و کارزار ننهادند.
همچنین آقا محمد خان و فتحعلی شاه آخرین پادشاهانی بودند که بدون تایید خارجیان به سلطنت رسیدند. تا زمان این دو پادشاه، تصاحب تخت و تاج ایران در گرو تدبیر و شمشیر مدعیان سلطنت بود، اما بعد از آن سرنوشت قدرت و حکومت دیگر در میدانهای جنگ رقم زده نمیشد و رسین به تخت و تاج بدون موافقت روس و انگلیس میسر نمیگردید.
تهران فتحعلیشاه
فرستادگان ناپلئون بناپارت، که در زمان فتحعلی شاه قاجار به ایران آمدهاند، جمعیت این شهر را سیهزار نفر نوشتهاند. یکی از دیپلماتهای انگلیسی هم که ۱۹۶ سال پیش به تهران آمده است، طول حصار شهر تهران را ۴/۵ تا ۵ مایل ذکر کرده، مینویسد:
«تهران ۶ دروازه دارد. سردر دروازهها را کاشیکاری کرده، صورت ببر و حیوانات دیگر را بر کاشیها نقش کردهاند»
و هم او در مورد عمارت و ابنیه تهران مینویسد:
«خانههای تهران چندان خوب نیست و غالباً با خشت خام بنا شده است. تنها بنایی که قابل ملاحظه است مسجد شاه میباشد که ناتمام است. افواها میگویند که ۱۵۰ کاروانسرا و به همین شماره حمام در تهران وجود دارد. این شهر دو عمارت ییلاقی سلطنتی دارد که یکی قصر قاجار است و دیگری قصر نگارستان که مشغول ساختن آن هستند»
یک گردشگر انگلیسی به نام «سر رابرت کرپرتر»، که در سالهای ۱۸۱۷-۱۸۲۹ میلادی از تهران دیدن کرده است، مینویسد:
«نیم قرن پیش به سختی به نظر میرسید که تهران پایتخت ایران بشود». تهران مدتها موقعیتی تاریک و مبهم داشت تا آنکه ورق برگشت و اقامتگاه سلطنتی شد. تهران در یک موقعیت مرکزی قرار دارد میان ایالت شمالغربی که سرحد آن گرجستان است و ایالت شرقی ایران که همیشه مورد دستبرد ترکمنهاست و اقامتگاه متحدان ناراحت افغانی ایران. در حقیقت جهت انتخاب جدید، آقا محمدخان نتوانست محلی بهتر از تهران پیدا کند. شهر تهران با خندقی عمیق توسط چهار دروازه احاطه شده است. دروازه جنوب به اصفهان میرود و دروازه شمال غرب به تبریز. در جلوی هر دروازه به فاصله ۲۰۰ یارد (هر یارد ۹۱/۴ سانتیمتر) یک برج مدور قرار دارد که بوسیله خندقی محافظت میشود. این استحکامات برای زیرنظر داشتن دشمن و سنگربندی ساخته شده است و خروج از دروازهها کاملاً از بالای این بناها مراقبت میشود.
خیابانهای تهران تنگ و پر از گل و خاک است. شترها، قاطرها و الاغها و چه بسا یک یا دو فیل سلطنتی، مدام از اینجا به آنجا میروند و خیابانها را مسدود میکنند.
از دروازه قزوین که وارد تهران شوید، فضای باز بزرگی نمایان میشود که پر است از حفرههای عمیق و عریض یا به عبارت دیگر گودالهایی که در زمین فرورفتهاند. در اطراف این گودالها شکافهای متعددی هست که به خانههای زیر زمینی راه دارند. »
بناهای فتحعلیشاهی در تهران
مسجد شاه، بناهای باغشاه، برج نوش، کاخ نگارستان، قصر لالهزار و کاخ نیاوران ار آثار دوران فتحعلیشاه است و امروزه، تمامی آنها جز مسجد شاه و کاخ نیاوران از بین رفته است. در زمان فتحعلیشاه تغییرات عمدهای در تهران صورت گرفت و اگر جنگهای طولانی ایران و روس و غرامتهای آن نبود، شاید فتحعلیشاه فرصت مییافت که تهران را زیباتر و وسیعتر کند. فتحعلیشاه در سال ۱۲۵۰ قمری(۱۶۸ سال پیش) در حدود هفتاد سالگی بعد از ۳۹ سال سلطنت درگذشت.
اگر ناپلئون پیروز شده بود و فتحعلیشاه که متحد او بود، از فتوحات او سهمی گرفته بود، امروز تاریخ درباره او قضاوت دیگری داشت، ولی مردم ما او را مسئول از دست دادن قفقاز میدانند. فتحعلیشاه اگرچه در جوانی دلیر و شمشیرزن بود و پا به پای عموی خود در جنگها شرکت میکرد اما وقتی به سلطنت رسید، راحتطلب شد و تاریخ از او به نیکی یاد نمیکند.
تهران محمدشاهی
فتحعلیشاه قاجار، یک سال پیش از مرگ، فرزند دلیر خود «عباسمیرزا» را از دست داده بود. اما او به پاس خدمات جانشین از دست رفتهاش و بمنظور قدردانی از دلیریهای او در طی جنگهای ایران و روس، فرزندش « محمد میرزا» را به ولیعهدی برگزید و به تبریز فرستاد. از آن هنگام بود که تبریز ولیعهدنشین شد و این سنت تا پایان سلطنت قاجاریه برقرار ماند.
در تاریخ عضدی آمده است: «وقتی که خبر مرگ عباسمیرزا به تهران رسید، الله یارخان آصفالدوله با دیدگان گریان و در حالی که اشک از محاسنش میچکید، این خبر را به شاه داد و گفت: «بحمدالله شاه در هر ولایت یک نایبالسلطنه دارد… » و این اشارهای بود به پنجاه و نه پسر شاه. فتحعلیشاه در جواب تسلیت آصفالدوله به حقیقتی اشاره کرد و گفت:
«اللهیار خان، انصاف نکردی که گفتی در هر ولایت یک نایبالسلطنه دارم، میبایست عرض میکردی بعد از هفتاد سال عمر و چهل سال سلطنت، از دنیا بی اولاد و بی جانشین خواهی رفت.» فتحعلیشاه با آنکه بعضی از فرزندانش براستی لایق و شایسته بودند، محمدمیرزا فرزند عباسمیرزا را به ولیعهدی برگزید و این پیش از مرگ قریبالوقوع او، مقدمهای شد برای یک سلسله عصیانها و شورشهای زیانبار در سراسر ایران آن روز.
باری، فرزندان شاه هنوز متوجه این نکته نبودند که دیگر تکلیف تاج و تخت مملکت، مثل گذشته، در عرصه کارزار و به قوت بازو و شمشیر معلوم نمیشود، بلکه قرارداد ترکمنچای شرایطی را تحمیل کرده است که بعد از آن، عامل تعیین کننده سیاست خارجی است و تا روس و انگلیس موافقت نکنند، هیچ مدعی سلطنتی نمیتواند پادشاه ایران شود. به دلیل همین ناباوری بود که بعد از مرگ فتحعلیشاه در هر گوشه مملکت یکی از عموهای شاه مدعی سلطنت شد. حتی یکی از آنها هم در تهران به تخت نشست و به نام خود سکه زد، اما تمامی این تلاشها بیهوده بود و سرانجام محمدشاه تحت حمایت وزرای مختار روس و انگلیس به تهران رسید و عموهای مدعی سلطنت، که هنوز تحولات سیاسی را باور نداشتند، از ترس جان فرار کردند و در اقصی نقاط جهان دربدر شدند. میدانیم که یکی از موارد قرارداد «ترکمنچای» تضمین سلطنت ایران در اولاد عباسمیرزا نایبالسلطنه بود و روسیه در طول سلطنت قاجاریه بر این تعهد وفادار ماند. اگر جنگ جهانی اول پیش نیامده بود و روسیه از درون متلاشی نشده بود، «رضاخان» هرگز موفق به خلع قاجاریه و تغییر سلطنت ایران نمیشد.
اوضاع آشفته ایران در طول سلطنت چهارده ساله محمدشاه، مانعی برای کار عمران و آبادانی و توسعه تهران به شمار میرفت و با وجو د آنکه «حاجی میرزا آقاسی» صدراعظم درویش مسلک شاه، به حفر قناتهای تازه و آباد کردن دهات خراب علاقه زیادی داشت، پایتخت ایران در این دوره توسعه چشمگیری پیدا نکرد. تقدیر چنین بود که نوسازی پایتخت، بعد از مرگ محمدشاه و به دست فرزندش ناصرالدین شاه انجام شود.
تهران عهد ناصری
پنجاه سال سلطنت ناصرالدین شاه قاجار (۱۲۶۴-۱۳۱۳ هجری قمری) دوران آبادانی و توسعه گسترده پایتخت ایران به شمار میرود و اگر آثار ارزنده آن دوران تخریب نمیشد، امروزه تهران یکی از شهرهای زیبا و دیدنی شرق بود. از آنجا که آثار دوره ناصری بسیار است، به ناچار فهرستوار به برخی از آنها اشاره میکنیم.
یکی ار بناهای عهد ناصری ساختمان مدرسه دارالفنون است. این مدرسه به تشویق میرزا تقی خان امیرکبیر احداث شد، اما امیر در مراسم افتتاح آن زنده نبود و ناصرالدین شاه هم هنگام شرکت در مراسم گشایش این مدرسه ۲۲ سال بیشتر نداشت. عمارت دارالفنون، که قسمتی از آن هنوز باقی است، محوطه بسیار وسیعی بود که تقریبا تمامی ضلع جنوبی میدان امام خمینی را دربر میگرفت و آن قدر وسعت داشت که در آن عملیات ورزشی و مانورهای پیاده نظام و توپخانه اجرا میشد. در آغاز منظور از ایجاد این مدرسه تأسیس یک دانشکده افسری با رشته پزشکی نظامی بود، ولی بعدها رشتههای مختلف علوم به آن اضافه شد.
بنای قصرهای جدید و تجدید بنای کاخ نیاوران
در یازدهمین سال «عهد ناصری» یک سرتیپ فرانسوی که معلم توپخانه دارالفنون بود، نقشهای برای تهران فراهم آورد که در همان زمان به چاپ رسید. این نقشه که اصل آن موجود است، نشانگر آن است که در ۱۴۳ سال پیش محوطه پایتخت درون دو قلعه تو در تو قرار داشته است. قلعه اول به دور شهر کشیده شده بود و سه کیلومتر طول داشت. قلعه دوم به حفاظت کاخهای سلطنتی اختصاص داشت، دیوارهای قلعه دوم و خندق دور آن، در صورت لزوم، شهر را از محوطه «ارک» و اقامتگاه شاه جدا میکرد و اگر احیاناً دشمنی میتوانست به درون شهر نفوذ کند، حصار و باروی دوم با خندق دور آن، کاخهای سلطنتی را از هجوم دشمن در امان میداشت.
روزی که تهران دارالخلافه شد
در بیستمین سال سلطنت ناصرالدین شاه تغییرات زیادی در ساختار پایتخت بوجود آمد و تهران از سوی دروازه شمیران، که مدخل در «پامنار» قرار داشت، به قدر ۱۶۰۰ ذرع ( هر ذرع ۱۰۴ سانتیمتر) و از سوی دیگر به اندازه ۱۰۰۰ ذرع توسعه یافت. نظارت بر برنامههای نوسازی تهران از طرف شاه به «میرزا یوسف مستوفی الممالک» که صدر اعظم شاه بود، واگذار شده بود. مستوفی الممالک مردی درویش مسلک و محترم بود و شاه و بزرگان کشور او را «حضرت آقا» خطاب میکردند. بعدها میرزا حسن که پسر او بود، با همین لقب جای پدر را گرفت و بارها به مقام وزارت و نخستوزیری رسید. مراسم آغاز نوسازی تهران با تشریفات خاصی برگزار شد و ناصرالدین شاه شخصاً با کلنگ نقرهای که در دست داشت، نخستین کلنگ را بر زمین زد. از همان روز هم تهران «دارالخلافه ناصری» نامیده شد. با اجرای طرح نوسازی تهران تمام برجها و باروها و استحکامات دفاعی تهرانِ فتحعلیشاهی را خراب و خندقهای عمیق شهر را پر کردند. مسافت دورِ شهر هم که سه کیلومتر بیشتر نبود، به نوزده کیلومتر افزایش یافت. خندق جدید تهران را هم به تقلید از خندق پاریس هشت ضلعی ساختند. در ادامه همین برنامه ، در آخرین دهه سلطنت ناصرالدین شاه ، از دارالخلافه ناصری نقشه برداری کردند و معلوم شد که ” دروازه دولت ” که حد شمالی شهر بود ، با “خانی آباد” در جنوب شهر ۸۲ ذرع اختلاف ارتفاع داشت و مسیل های جدید را با توجه به این نقشه ساختند.
در آخرین سالهای دوران پنجاه ساله ناصری مسافت دور محیط شهر تهران بالغ بر ۲۲ کیلومتر بود و دوازده دروازه داشت. تمامی این دروازه ها در دهه اول سلطنت رضا خان، به بهانه تعریض خیابان های پایتخت و نوسازی شهر تخریب شد. یکی از دیپلمات های مقیم تهران به نام ” احمد امین ” که وابسته نظامی امپراتوری عثمانی در دربار تهران بوده است، در گزارش خود که مربوط به سال ۱۳۱۱ قمری یعنی ۲ سال پیش از ترور ناصر الدین شاه قاجار است، می نویسد:
« تهران با جمعیت متجاوز از ۲۵۰ هزار نفر در قسمت شرقی جلگهای به مساحت ۲۵۰۰ کیلومتر مربع بنا شده است . هوایش گرم ، ولی سالم است. نمای خانه های آن تماما گلی است و بدین جهت منظره عمومی شهر دلگیر است. کوچه های تهران هم تنگ و غیر منظم است.
شهر تهران با یک باروی گلی محصور است و خندقی به عمق ۱۵ متر ، این بارو را محافظت می کند. تهران دروازه های متعدد دارد و ماموران گمرک در این دروازه ها حقوق گمرکی می گیرند . در تهران اغلب ساختمان ها را با خشت خام ساخته اند و فقط در چهار گوشه در و پنجره ها آجر مصرف می کنند. پایتخت ایران دچار کم آبی است و قنات ها ، که حفر آن پر خرج است، در تصرف ثروتمندان می باشد. مجرای آب های جاری در داخل شهر، بر خلاف خارج شهر، سرپوشیده نیست و اهالی در اطراف جوهای آب، لباس میشویند و آب انبارها از همین آبهای آلوده پر میشود. حمامهای ایران یک خرینه دارد که آب آن دیر عوض میشود و شیر مخصوص و حوض ندارد.
ثروتمندان و وزراء با کالسکههای شش اسبه و سرویس چای و قلیان که به همراه میبردند، در کمال عظمت در شهر رفت و آمد میکنند. »
آثار دیگر عهد ناصری
از دیگر آثار این عهد «قصر عشرتآباد» است. باغ عشرتآباد و قصران در بیست و هفتمین سال سلطنت ناصرالدین شاه ایجاد شده و شاه به دست خود در آن چهار اصله درخت کاشت. از آثار دیگر این دوره « قصر یاقوت» است که در سی و نهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه ساخته شد و شامل قصر بیرونی و حرمخانه سلطنتی بود. قصر «سلطنت آباد» از آثار این دوره است که مشتمل بر عمارت کلاه فرنگی و برج خوابگاه است. این بنا متعلق به دوازدهمین سال سلطنت است.
باغ « عیش آباد » چهار سال پیش از کشته شدن شاه به اتمام رسید و «قصر امیریه» که محل زندگی کامران میرزا، پسر شاه و نایب السلطنه بود از آثار همین دوره است که بعدها به دانشکده افسری واگذار شد.
مسجد و مدرسه سپهسالار نیز در سیوهفتمین سال عهد ناصری بنیان نهاده شد. این مسجد و مدرسه از موقوفات میرزا حسین خان سپهسالار صدراعظم ناصرالدین شاه است. در ساخت این بنای ارزنده و عظیم سه تن از مشهورترین معماران سنتی ایران مشارکت داشتند. از یادگارهای دیگر این دوره راه آهن حضرت عبدالعظیم است که هفت سال پیش از مرگ ناصرالدین شاه به کار افتاد و امتیاز آن متعلق به یک شرکت بلژیکی بود. این خط آهن در حدود چهل سال پیش برچیده شد. تراموای اسبی تهران نیز توسط همین شرکت بلژیکی دایر گردیده بود که در حدود شصت سال پیش، به دلیل خیابان بندی های جدید و افزوده شدن اتوبوسها و رواج اتومبیل سواری و البته سرعت کم تراموای اسبی، برچیده شد.
آثار دیگر عهد ناصری را به شرح زیر میتوان خلاصه نمود:
اتاق موزه: این بنا در ضلع شمالی باغ گلستان قرار دارد. ناصرالدین شاه این بنا را برای حفظ آثار قدیمی و اشیای قیمتی ساخت. در سال ۱۲۹۰ هجری قمری «تالار الماسیه» را، که از آثار فتحعلیشاهی بود، خراب کردند و اتاق موزه و حوضخانه را ساختند که خوشبختانه هنوز هم باقی است. «تالار آینه» نیز در همین محل بنا شد. این تالار از آثار ارزنده حاجی ابولحسن صنیعالملک، معمارباشی عهد ناصری است. «تالار برلیان» در محل سابق «تالار بلور» که ار بناهای فتحعلیشاهی بود ساخته شد و تخریب و بازسازی آن به جهت فرسودگی این بنا بود.
«کاخ ابیض» در سالهای آخر زندگی ناصرالدین شاه در گوشه جنوب غربی محوطه کاخ گلستان ساخته شد و تاریخ احداث آن ۱۳۰۸ هجری قمری است. به سبب سفیدیِ رنگ نمایِ بیرونی آن، این کاخ را ابیض نامیدهاند. انگیزه بنای کاخ ابیض آن بود که سلطان عبدالحمید، امپراتور عثمانی، هدایای زیادی از جمله مبلهای معروف دوره لویی شانزدهم و پردههای ارزنده و قالیهای گرانبهایی برای ناصرالدینشاه فرستاده بود و چون تمام کاخها از اشیای نفیس انباشته بود،این کاخ، برای نگهداشتن هدایای سلطان عثمانی ساخته شد.
عمارت گالری: در اواخر سلطنت ناصرالدی شاه، در سمت غربی ارک شاهی ساخته شد و تعداد زیادی از تابلوهای نقاشی ایرانی و فرنگی جدید و قدیم در آن نگهداری میشد. ۲۵ چلچراغ زیبا و دیدنی هم از سقف این گالری با شکوه آویزان بود.
میدان توپخانه امروزی نیز از آثار عهد ناصری است. توضیح آنکه قبل از نوسازی گسترده تهران در سال ۱۲۸۴ قمری، محل میدان توپخانه در محوطه مقابل کاخهای سلطنتی در میدان ارک بود. وقتی تهران توسعه پیدا کرد و اراضی خارج از محوطه ارک آباد شد، محل فعلی توپخانه را به صورت ساختمانهای دو طبقه ساختند و توپهای مقابل محوطه ارک را به آنجا منتقل کردند. در ساختمانهای دو طبقه دور میدان، طبقه همکف محل نگهداری توپها بود و طبقههای بالایی محل زندگی توپچیها. از احداث میدان توپخانه ۱۳۴ سال میگذرد و در این مدت ساختمان این میدان چندین بار تغییر شکل یافته و امروز هم اثری از آن بناهای قدیمی ناصری، مظفری و رضاخانی در این میدان وجود ندارد و همه تخریب گردیده و از بین رفته است. میدان توپخانه قدیم چهار دروازه داشت: دروازه شرقی، ورودی خیابان لالهزار بود، دروازه جنوب شرقی، اول خیابان ناصریه بود و دروازه غربی، ورودی خیابان علاءالدوله (فردوسی امروزی)، دروازه جنوب غربی هم ورودی خیابان باب همایون و کاخهای سلطنتی بود.
تهران عهد مظفری
وقتی تلگراف رمز ترور ناصر الدین شاه به تبریز رسید و مظفرالدین میرزا ولیعهد آشفته حال و پریشان، پیام تسلیت و تبریک سلطنت صدر اعظم پدرش را خواند ۴۵ ساله بود . ولیعهدی او چهل سال طول کشید و جان درباریان تبریز از عمر طولانی شاه به سر آمده بود . رویای شاه شدن ولیعهد، رفتن به تهران و قبضه کردن تمامی مقامات مهم مملکتی خواب طلایی این دور ماندگان از قدرت بود. وقتی مظفر الدین میرزا به سلطنت رسید خزانه تهی بود ولی دولت مقروض هم نبود. ولی شاه جدید در سلطنت و حکومت جربزه پدرش را نداشت و درباریان از او واهمه نداشتند و به همین جهت رجال جدید کشور که اطرافیان او بودند و پس از چهل سال محرومیت به تهران آمده بودند دست در خزانه مملکت بردند و حیف و میل ها کردند و چون خزانه تهی شد و از خارجیان وام گرفتند و تمامی آن قرض ها با بهره های سنگین و شرایط استقلال بر باد ده ، صرف سفرهای فرنگ و هوا و هوس اطرافیان شاه شد ، پس جای تعجب نیست که در دوران مظفر الدین شاه در عمران و آبادانی پایتخت اثری نبینیم . او تنها بنائی که ایجاد کرد و در خور اهمیت بود، قصر فرح آباد بود که خودش ساخت و آباد کرد و نامش را هم انتخاب کرد .
روی هم رفته در دوره ده ساله سلطنت مظفر الدین شاه برای عمرانی و آبادانی پایتخت کار مهمی انجام نشد و اقدامات دولت منحصر به رفع مشکلات شهر از قبیل : لایروبی قناتها و حل معضلات پیش آمده بود و از این مرحله فراتر نمی رفت و اگر رجالی چون معیر الممالک در محدوده املاک خود دست به آبادانی های استثنایی می زدند و انواع تخم گیاهان و میوه های فرنگستان را در تهران بعمل می آوردند و باغی چون بهشت می ساختند ، چون در محدوده املاک خودشان بود و مورد استفاده عموم نبود ، این قبیل اقدامات شخصی را در عمران و آبادانی شهر نمیتوان تلقی کرد، در دوره این پادشاه چشم و گوش مردم باز شد، ارتباط با فرنگستان بیشتر شد، روزنامه های بیشتری انتشار یافتند، پیشرفت معارف و مدارس جدید از حرف به مرحله عمل در آمد، اتومبیل و تلفن معمولی شد و در علم سیاست هم رقابت روس و انگلیس تا حد رویاروئی نظامی به اوج خود رسید و انگستان که خود را در برابر روسها بازنده میدید، به نفع مشروطه خواهان، مشروطه خواه شد و همین، امتیازات لازم را از رقیب سیاسی خود گرفت .این دو قدرت بزرگ طبق قراردادی که به قرارداد ۱۹۰۷ مشهور شد، ایران را بین خود تقسیم کردند، شمال از آن روس و جنوب از آن انگلیس، یک منطقه آزاد هم که بیشترش کویر بود و حائلی بود بین دو منطقه نفوذ ، به ظاهر مستقل و در اختیار دولت ایران.
در شرایطی که دو دولت استعماری با هم ساخته بودند و در شرایطی که دولت ایران زیر بار قرض های سنگین کمر شکن رفته بود صحبت از عمران و آبادانی معنائی نداشت و اگر پاره ای از رجال وطن دوست، علاقه به این کار داشتند، پولی در بساط نبود که صرف عمران و آبادانی شود، این بود که آنچه ناصر الدین شاه در طول سلطنت پنجاه ساله خود ساخته بود به دلیل عدم مراقبت در حال خرابی و ویرانی بود. دوره دو ساله سلطنت محمد علی شاه هم که سراسر جنگ و شورش و خونریزی بود خزانه کشور را آن قدر تهی کرده بود که آبدار باشی دربار هم به خاطر عقب افتادن مواجبش قهر میکرد و می رفت و شاه بی شام و ناهار می ماند . در چنین گیر و داری هم طبیعی است که کسی به فکر آبادانی نباشد . در پایان سال ۱۳۲۷ هجری قمری وقتی محمد علی شاه خلع و تبعید شد و دولت انقلابی مشروطه بر سر کار آمد، اختلاف بین سران مشروطیت و دو دسته شدن مجلسیان و ناامنی و گرانی و هزار گرفتاری ناشی از انقلاب، امکان این که یک قدم کوچک در راه عمرانی و آبادانی پایتخت برداشته شود نمی داد . همین که احمد شاه به سن بلوغ رسید، چند روزی از تاجگذاریش نگذشته، در حالی که در و دیوار پایتخت غرق در آذین بود و جشن های تاجگذاری هنوز به پایان نرسیده بود، جنگ جهانی اول آغاز شد . ایران اعلام بی طرفی کرد، اما گوش جهانخواران به این حرف ها بدهکار نبود . ملتی که ضعیف باشد و قدرت دفاعی نداشته باشد، حق بی طرف ماندن را هم ندارد. در این ایام جنگ و قحطی سراسر ایران را فرا گرفت و چه بسا پدرها که فرزندانشان، از گرسنگی پیش روی آنان جان می دادند .
باری، جنگ، قحطی، مرگ، بیماری های خانمان بر انداز نه اینکه در ایام جنگ بلکه سال ها بعد از آن نیز اجازه نمی داد که فکر آبادانی پایتخت به مخیله کسی خطور کند . سر انجام جنگ تمام شد. روسیه تزاری از درون پاشید، آلمان و عثمانی شکست خوردند و انگستان برنده شد. اما هنوز بازی تمام نشده بود و به هر حال امنیت مرزهای هندوستان مطرح بود و ایران را از دیر باز دروازه هندوستان میشناختند. پس مصحلت برنده جنگ در این بود که ایران را هم مثل هندوستان کند، وثوق الدوله را بر سر کار آوردند و سید ضیاء الدین طباطبائی مدیر روزنامه ” رعد ” مدافع قرارداد استعماری ۱۹۱۹ شد. ملت مقاومت کرد و انگستان عقب نشست، اما نه برای همیشه. ملت مست پیروزی بود که سید ضیاء همان کسی که برای انگستان سینه چاک میداد نخست وزیر شد، نه با فرمان شاه بلکه با کودتا و فرمانی که بعداً با فشار انگلیس به آخرین شاه قاجار تحمیل شد. باری، سید اولین کاری که کرد وعده اصلاحات داد و مژده عمران و آبادانی در پایتخت. برای تظاهر بد وسیله ای نبود. کارهای نمایشی زیادی انجام شد. یک روز می دیدی در خیابان لاله زار سیم کشی می کنند و همان شب در همان خیابان چراغ برق روشن می شد .
چند روز بعد می دیدی کارگرها مشغول خراب کردن شمال میدان توپخانه اند، چه خبر است؟ عمارت جدید شهرداری را میسازند. این کند و کوب ها برای چیست و گاری های شهرداری این خاکها را کجا میبرند و این همه ماشین غلتک برای چیست ؟ خیابان شوسه می کنند. مأموران شهرداری برای چه راه افتاده اند؟ برای کنترل بهداشت مردم پایتخت. در و دیوار مغازه ها را چرا رنگ می کنند، و چرا به رنگ سبز ؟ دستور رییس الوزرا است و هر کاسبی که اطاعت نکند سر و کارش با رضا خان است. نوشته های لاتین را چرا از در و دیوار شهر می کنند؟ چون حکومت، حکومت کودتاست و دست فرنگی ها را باید کوتاه کرد. در حالی که تمامی این نمایشات مردم پسند، برای آمدن فرنگی ها بود نه رفتن آنها. به هر تقدیر و به هر دلیل در حکومت سه ماهه سید ضیاء، شهرداری حرکتی چشم گیر داشت و سنگ بنای شهرداری نوین گذاشته شد و انتخاب شهردار تهران هم فقط در اختیار وزیر الوزرا بود. سید ضیاء که تندروی می کرد تاریخ مصرفش تمام شد و رضا خان که محتاط تر و مطرح تر بود ستاره اقبالش درخشیدن گرفت. فلسفه کودتا ایجاد دولت مقتدر نظامی بود که تحت فشار یک حکومت پلیسی بتواند بی سر و صدا در قالب استقلال، همان مواد و مفاد قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلستان را اجرا کند. احمد شاه مانع کار و سد راه بود، نغمه جمهوریت آغاز شد و اصلاحات شهری و عملیات عمرانی، مشروعیت کودتا را تضمین میکرد. عوارض جدید، درآمد شهرداری را بیشتر کرد، خیابانها به سرعت سنگ فرش شد، سیم های برق به سرعت و بدون توجه به نوع سیم کشی به محلات شهر متصل گردید، جاده های اطراف پایتخت را شوسه کردند و نظافت شهر در اندک زمانی بهبود نسبی پیدا کرد و اجمالاً با وجود آنکه تمامی این کارها بی برنامه و نمایشی بود، تهران با همان استخوان بندی سابق و خیابانهای تنگ از کثافت قدیم بیرون آمد. به تحریک نظامیان دست نشانده رضاخان، یک دفعه تمام ملت جمهوری خواه شدند. روحانیت و آن دسته از روشنفکران که آن روی سکه را می دیدند مخالفت کردند و یک مرتبه سر و صداها خوابید و معلوم نشد آن تب گرم و سوزنده جمهوری خواهی چگونه یک شبه سرد شد؟
ولی تنور اصلاحات و کارهای عمرانی که از تعهدات رضا خان بود روز به روز گرم تر شد و بعد از سلطنت او نیز ادامه یافت. ایجاد جاده های شوسه ، راه آهن سراسری، ساختمانهای جدید دولتی، خیابان بندی های جدید در طول حکومت بیست ساله دیکتاتوری به صورت یک اصل ثابت و تغییر نا پذیر دنبال شد و این بعد از حرکت چشم گیر زمان ناصر الدین شاه، نخست اقدام فراگیر شهری بود با این تفاوت که در حرکت دوران ناصری هر چه بود تجدد بود، ولی در بطن حرکت های عمرانی عهد پهلوی که سخت داعیه نوآوری و تجدد خواهی داشت، تحجر زیانباری نهفته بود و با تأسف بسیار در دوران بیست ساله دیکتاتوری رضا خانی میراثهای فرهنگی دویست ساله پایتخت یکسره نابود شد و تنها مساجد و شماری تکایا که حرمت و قداست آنها مانع این قبیل دستبردها بود از ویرانی در امان ماندند .
یک استاد تاریخ این دوره تاریخی نظری دارد که شنیدنی است : ” میدانم که او ثبات سیاسی ، امنیت ، مدارس ، دانشگاه و برق را به ایران آورد، اما هر وقت به یاد می آورم که او تفکر سیاسی، اندیشه آزادی و آزادی بیان و قلم را از مردم ایران گرفت و به املاک مردم تجاوز کرد و دهان ها را دوخت و مشتی متملق و چاپلوس تربیت کرد و مردم را به خاک و خون نشاند و پول در بانکهای خارجی ذخیره کرد و اصول جاسوسی را بنیان نهاد و روزنامه را توقیف کرد و ایرانیان را به زندان انداخت ، بی اختیار در دل میگویم : کاش هرگز نیامده بود ! ”
« باری چو فسانه می شوی ای بخرد افسانه خوب شو نه افسانه بد »
با حمله ناگهانی متفقین به ایران در شهریور ماه ۱۳۲۰ فقر، بیماری، نا امنی و آشوب بار دیگر پایتخت ایران را فرا گرفت و تمامی کارهای عمرانی تعطیل و متوقف شد و همه در فکر نان شب بودند و بعد از پایان جنگ نیز، غائله ی آذربایجان و ناثباتی سیاسی به دولت مستعجل بعد از جنگ فرصت آن را نمی داد که به کارهای عمرانی توجهی کند و یا به نظافت شهر بپردازد. محله سنگلج که آن را برای نو سازی خراب کرده بودند، محل پرسه زدن سگ های ولگرد شده بود و بوی گند خرابه ها در گوشه و کنار شهر از مسافت دور مشام رهگذران را می آزرد. عدم احساس امنیت در شهرستان ها موجب هجوم جمعیت شهرها به تهران شد و پایتخت ایران بی نقشه و بی رویه روز به روز بزرگتر و وسیع تر شد. اصلاحات ارضی فرمایشی نیز آخرین تیر خلاص بود و تهران را به شهری بی در و دروازه با گسترشی نا مناسب و ترافیکی چاره ناپذیر بدل کرد که با تمام مشکلاتش روی دست دولت ماند. زمانی که انقلاب اسلامی بساط ستم شاهی را در هم کوبید، در میان تمام مصائب بازمانده از نظام گذشته، تهران یک بن بست نا گشودنی و معمای حل نشدنی به نظر می رسید و هیچ کس امید آنرا نداشت که برای مشکلات درمان ناپذیر پایتخت یک راه حل عملی پیدا شود .
جنگ ۸ ساله تحمیلی هم مزید بر علت شد و هجوم شهرستانی های جنگ زده، پایتخت را به صورتی در آورده بود که تهرانی ها با نا امیدی و افسوس میگفتند: تهران دیگر جای زندگی نیست! و گروهی از کارشناسان نیز معتقد بودند که هر چه زودتر باید پایتخت را به جای دیگری منتقل کرد. داستان گذشته های تهران در همین جا به پایان میرسد، اما داستانی دیگر آغاز میگردد که سرگذشت امروز تهران است. با این همه، پیش از آنکه با گذشته خداحافظی کنیم، بجا است که یک بار دیگر دیده عبرت بین را به جای پای رفتگان و در گذشتگان بدوزیم و ببینیم راهی که آنان در کوچه ها و پس کوچه ها و باغهای تهران رفتند، سرانجام به کجا انجامید .
واقعیت تاریخی این است که هم در ایران و هم در جهان کمتر پایتختی هست که عمری کوتاه چون تهران داشته باشد، یا چون تهران جوان باشد. دویست و اندی سال برای پایتخت کشور کهنسالی که بستر و گهواره یکی درخشانترین تمدنهای بشری بوده است عمر زیادی نیست. واقعیت دیگر این است که حتی در این دویست سال هم تهران کمتر آن فرصت و فراغت را داشته است که به سر و وضع خود برسد. تهران را پادشاهان قاجار به پایتختی برگزیدند و می دانیم که آنان هرگز سلاطین مقتدری نبودند تا چنان امنیتی در مملکت پدید آورند که منجر به اطمینان خاطر مردم و سبب عمران و آبادانی شود. پادشاهان قاجار، اگر هم فرصتی برای اندیشیدن به ساخت ساز و آبادانی می یافتند، حداکثر چند کاخ دیگر برای خود می ساختند. مردم ” رعیت ” بودند و نه ” شهروند ” شهر و کل مملکت، ملک مطلق پادشاه بود، نه سرزمین و میهن مشترک همه ایرانیان .
باری، تهران در قیاس با بسیاری از شهرهای کهنسال ایران، شهر نسبتا جوانی است. نهالی است که خیلی زود رشد کرده، و هرس هم نشده است . نه تنها تهران بلکه همه آنچه امروز مظاهر و نمادهای تمدن جدید شمرده میشوند و تهران نیز از آنها برخوردار است سابقه ای چندان دیرین ندارند .
باغ ملی
منابع:
http://af.samta.ir
http://www.tehran.ir
پیدا کردن جسد ۷۰۰۰ساله تو مولوی واقعیت داره؟؟