دانش و تاریخ سیاسی

نگاهـی به جنبـش اصلاح طلبی در دوره قاجار

 

بحث و مطالعه علل عقب ماندگی و به اصطلاح توسعه نیافتگی ایران  در دوره سلطنت سلسله قاجار بالاخص در زمان سلطنت ناصرالدین شاه باتوجه به برگشت محصلین اعزامی به اروپا و گسترش مطبوعات در ایران و توجه روشن فکران تحصیل کرده ایرانیِ آشنا به اندیشه های اروپائیان و شاهدین توسعه یافتگی کشورهای اروپائی و همین طور نفوذ و حضور بیش تر غربیان در سیاست های داخلی و خارجی ایران، بصورت دغدغه های فکری اندیشمندانِ دلسوز ایران و ایرانی درآمد این دغدغه های فکری بود که اندیشمندان را به فکر اصلاح در ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی در ایران واداشت. آنان با اشاعه این فکر به مبارزه با سلطنت مطلقه فردی و استبدادی شاهان قاجار و جلوگیری از چپاول بیش از پیش دولتمردان و روشنگری های سیاسی، اجتماعی و اشاعه و گسترش سطح سواد پرداختند، اصلاح طلبان و هم بیرون از دایره قدرت قاجار به این امور مشغول شدند.

  این مقاله بدنبال این موضوع است که اندیشمندان دلسوز ایرانی دوره قاجار رابشناساند آنها استبداد را عاملی مؤثر در وجود معضلات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی ایران می دانستند و سعی نمودند با انتشارمطبوعات، نشر کتب و تدوین قانون و پرداختن به ضرورت وجود آن به اصلاح سیستم فلج و ناکارآمد دولت آن وقت بپردازند و نتیجه این اقداماتشان بوجود آمدن موج مشروطه خواهی شد که نهایتاً تمایل به سلطنت مشروطه در بین اندیشمندان ایرانی نضج گرفت و انقلاب مشروطه در ایران رخداد.

 

در این مقاله روش تحقیق کتابخانه ای و نحوه تحلیل داده های اطلاعاتی بصورت توصیفی ـ تحلیلی ـ تاریخی می باشد.

 

ایران و مغرب زمین

اقدام برای تغییر و تعویض برخی از جنبه های حیات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه که از آن به «اصلاح» (Reform) تعبیر می شود، از قرن نوزدهم در ایران آغاز شد و بدنبال خود جریان فکری و سیاسی نوینی را با عنوان «اصلاح طلبی» (Reformism) پدید آورد که دگرگونی جامعه عقب مانده و سنت زده ایران را از طریق انجام اصلاحات در زمینه های گوناگون حیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی پیگیری و تبلیغ می کرد.

پیدایش اندیشه تغییر و ضرورت انجام اصلاحات ریشه در مجموع عوامل و تحولات ذهنی و عینی جامعه ایران در قرن نوزدهم میلادی دارد؛ استقرار امنیت نسبی در جامعه به دنبال تشکیل حکومت مرکزی قاجارها، افزایش تدریجی جمعیت و گسترش شهر و شهرنشینی، بهبود نسبی وضعیت حمل و نقل و ارتباطات، رونق تجارت، افزایش شمار حقوق بگیران دولت و پیچیده شدن ماشین حکومت، رشد و توسعه مناسبات سرمایه داری و افزایش قدرت بورژوازی شهری که از تجار، تولیدکنندگان کوچک، خرده مالکین، اصناف و بازاریان تشکیل می شد، گره خوردن بازارهای داخلی با اقتصاد جهانی و افزایش حجم تجارت خارجی ایران، هجوم کالا و سرمایه خارجی به داخل بازارهای ایران، ناتوانی و عدم کارائی حکومت قاجارها در برآوردن نیازهای جدید و . . . نمونه هایی از تغییر و تحولات عینی است که در ارکان و نهادهای جامعه ایران در قرن نوزدهم میلادی به وقوع پیوست.

از سوی دیگر در طول قرن نوزدهم میلادی روابط ایرانیان با مغرب زمین گسترش یافت: و صدها تن از بازرگانان، دیپلمات ها، سیاحان، دانشجویان، اشراف ودرباریان برای نخستین بار به اروپا سفر کردند واز نزدیک با فرهنگ وتمدن نوین اروپا آشنا شدند .افزون بر آنان هزاران ایرانی از مناطق مختلف کشور از جمله آذربایجان، گیلان، فارس، بوشهر برای یافتن کار وبهبود شرایط زندگی شان به مناطق و کشورهایی همچون روسیه، قفقاز، هندوستان، امپراتوری عثمانی مهاجرت کردند.

 

از طرف دیگر با گسترش روابط سیاسی واقتصادی ایران با جهانِ خارج، دهها تن از اروپائیان به عنوان بازرگان، دیپلمات، سیاح وارد ایران شدند وبه این ترتیب تماس نزدیکی بین ایرانیان خارجیان برقرار شد. در نتیجه ی این تحولات، مفاهیم وایده های تازه ای چون ترقی، صنعت، علم، راه آهن، دانشگاه، آزادی، قانون، احزاب، برابری، مطبوعات و. . . در ذهن وضمیر ایرانیان نفوذ کرد. این نگرش ومعرفت جدید سبب شد تا افق های تازه ای پیش روی آنان گشوده شود. وبسیاری از باورها، سنت وقالبهای فکری واجتماعی گذشته را به زیر سؤال برند؛ مهمتر از همه برای نخستین بار به ضعف ها وعقب ماندگیهای جامعه خود پی ببرند وبرای جبران آن به به فکر اصلاح چاره اندیشی بر آیند.

به این ترتیب تحولات عینی وذهنی قرن نوزدهم میلادی زمینه های پیدایش اصلاح طلبی را در ایران فراهم ساخت. این جنبش بیش از هر چیز «نوگرایی» یا «تجددگرایی» تأکید داشت که هدف اصلی اش تطبیق و هماهنگ ساختن جامعه ی سنتی ایران با پیشرفت دانش، علوم و تکنیک جدید بشری بود. اصلاح طلبان عصر قاجار پیش از هرچیز به پدیده ی عقب ماندگی ایران و روش های تغییر و اصلاح آن می اندیشیدند. در این راه آنان مفتون «عقل» و «علم» نوین اروپایی بودند که در سایه ی آن اروپائیان به پیشرفت های مهمی در زمینه های گوناگون شده بودند. به همین دلیل جنبش اصلاح طلبی در ایران از آغاز، ماهیتی «غرب گرا» داشت.

جنبش اصلاح طلبی دوره ی قاجار محدود و منحصر به اصلاح بخشی از ارکان جامعه نبود، بلکه اندیشه اصلاح، کل جامعه ایران را مدنظر داشت. اصلاح طلبان همان طور که ساختار سیاسی جامعه را مورد انتقاد قرار می دادند، بر ضعف ها و کاستی های دیگر بخش های جامعه مانند «اقتصاد» و «تعلیم و تربیت» تأکید داشتند.

از این رو جنبش اصلاح طلبی ایران در قرن نوزدهم میلادی جنبشی فراگیر و جامع الاطراف بود و «نوگرایی» را در همه ی بخش های اجتماعی دنبال می کرد.

 

اصلاح طلبان عصر قاجار

الف- اصلاح طلبان عصر قاجار را می توان به دو گروه؛ الف ـ اصلاح طلبان نظام قاجار

ب ـ اصلاح طلبان بیرون از نظام قاجار، تقسیم کرد.

 

دسته ی اول جریانات اصلاح طلبان داخل حاکمیت قاجار را در بر می گرفت و شامل اصلاح طلبانی می شد که جزء اعضای الیگارشی حاکم بر ایران محسوب می شدند. مانند شاهزادگان و درباریان.

دسته ی دوم شامل اصلاح طلبانی می شد که بیرون از حکومت و الیگارشی حاکم قرار داشتند مانند بازرگانان، روحانیون و روشنفکران.

جنبش اصلاح طلبی در قرن نوزدهم میلادی ابتداء از درون سیستم قاجارها سربرآورد، اما بتدریج با گسترش تغییر و تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران و ناکارآمدی و شکست جنبش اصلاح طلبانه درون حاکمیت، جنبش اصلاح طلبانه بیرون سیستم نضج می گیرد. جنبش اخیر از عمق و اصالت بیشتری برخوردار بود. شکست حرکت های اصلاح طلبانه ی درون سیستم و در نتیجه سرخوردگی و ناامیدی از تغییر و اصلاح نظام از درون و نیز عدم وابستگی یا وابستگی کمتر اصلاح طلبان بیرون نظام به الیگارشی حاکم موجب آن بود تا اصلاح طلبان بیرون از نظام رادیکال تر و سازش ناپذیرتر از جریان اصلاح طلبی درون نظام باشند. به همین دلیل در حالی که اصلاح طلبان درون نظام محافظه کارتر و خواهان تغییرات آرام تر و محدودتر بودند، اصلاح طلبان بیرون از نظام خواهان تغییرات عمیق تر و گسترده تر در جامعه ی ایران بودند.

هم از این رو الگو و معیاری که اصلاح طلبان درون و بیرون از نظام برای تغییر و تحول داشتند، متفاوت بود. اصلاح طلبان درون نظام همانند «امیرکبیر» یا «میرزاحسین خان سپه سالار» تصور می کردند با انجام اصلاحاتی چون عزل اشخاص فاسد، جلوگیری از حیف ومیل بیت المال، کشیدن راه آهن، ایجاد بانک، فراهم کردن شرایط مناسب برای سرمایه گذاری در ایران و . . . می توانند جامعه را در مسیر ترقی و پیشرفت قراردهند، اما اصلاح طلبان بیرون از نظام در پی  تغییر ساختارها، نهادها و بنیان های جامعه بودند و اعتقاد داشتند قبل از هرچیز باید سیستم و ساختار موجود را اصلاح نمود. به سخن دیگر این گروه از اصلاح طلبان عزل اشخاص فاسد یا انتخاب افراد صالح برای اداره ی امور کشور را راه اصولی برای جلوگیری از تعدی و ظلم به مردم نمی دانستند، بلکه اعتقاد داشتند برای اطمینان از درست عمل نمودن کارگزاران حکومت باید نظامی ایجاد نمود که چهارچوب کار و حوزه ی وظایف و مسئولیت آنان معلوم و مشخص باشد، راه حلی که اصلاح طلبان بیرون از نظام برای رسیدن به این مقصود پیشنهاد می کردند، برچیدن حکومت مطلقه ی فردی و استقرار رژیم سیاسی مبتنی بر انتخاب مردم بود. به این ترتیب اگر جریان اول اصلاح طلبی می خواست شاه و دربار را اصلاح کند تا شیوه ی اداره ی کشور به نحوی شایسته و مطلوب صورت گیرد، جریان دوم درصدد اصلاح ساختار قدرت و حکومت جامعه به نحوی بود که اصولاً شاه و دربار و طبقه ی حاکم قدرتی نداشته باشند تا سرنوشت جامعه به خوب یا بد بودنشان بستگی داشته باشد.

افزون بر اینها اصلاح طلبان درون نظام پروژه ی اصلاحات را حول محور  پادشاه و با تکیه به او دنبال می کردند. بنابراین حرکت های این دسته از اصلاح طلبان تا جایی کارساز بود که اولاً به قدرت مطلقه «قبله عالم» خللی وارد نکند و ثانیاً حمایت او را با خود داشته باشد. به همین دلیل هرگاه پادشاه از حمایت اصلاح طلبان درون نظام دست بر می داشت، هیچ تکیه گاه دیگری برای این دسته از اصلاح طلبان باقی نمی ماند. در نتیجه سقوط آنان و ناتمام ماندن پروژه ی اصلاحات امری حتمی و اجتناب ناپذیر بود. اما اصلاح طلبان بیرون از نظام چشم به قدرت و اراده ی پایان ناپذیر مردم دوخته بودند. اینان نه پادشاه بلکه کل جامعه ی ایران را مخاطب خود می دانستند و بر این امر آگاه بودند که رشد و آگاهی جامعه بهترین تکیه گاه و پشتوانه ی جنبش اصلاحات است از این رو پیش از هرچیز بر بیداری و آگاهی مردم تأکید می ورزیدند.

لازم به ذکر است که بسیاری از اصلاح طلبان بیرون از حاکمیت برای پیشبرد اهداف اصلاح طلبانه ی خود از تماس با حکومت و همکاری با آن روی گردان نبودند، آنان اگرچه ایرادات و انتقادات سختی بر نظام حکومت ایران داشتند، اما هنگامی که تحقق بخشی از آرمان های اصلاح طلبانه را در نزدیکی و همکاری با حکومت می دیدند، از فرصت بهره جسته و به قدرت نزدیک می شدند. در این زمینه می توان از «سیدجمال الدین اسدآبادی» مصلح معرف قرن نوزدهم میلادی یاد کرد که برای ترغیب ناصر الدین شاه به انجام اصلاحات به دیدار او رفت و با وی به گفتگو پرداخت،[۱] و همچنین «میرزاملکم خان» روشنفکر معروف دوره ی ناصری با جلب نظر «ناصرالدین شاه» «دفتر تنظیمات» برای دربار تهیه کرد. این دفتر یکی از نخستین طرح های اصولی منظمی است که در سده ی نوزدهم میلادی و به منظور انجام اصلاحات نوشته شده است.

 

«عباس میرزا»
«عباس میرزا»

اصلاح طلبی از درون نظام

 

نخستین حرکت اصلاح طلبی درون حاکمیت قاجارها به سالهای آغازین قرن نوزدهم یعنی زمان ولیعهدی «عباس میرزا» بر می گردد. جنگ های ایران و روس و شکست های پی در پی ایرانیان چشمان «عباس میرزا» را بروی دنیای دیگری گشود[۲] عباس میرزا و مشاور دانشمند او «قائم مقام فراهانی» با پی بردن به دلایل شکست ایرانیان که ریشه درعقب ماندگی همه جانبه ایران داشت، درصدد جبران آن برآمدند. در این راه ابتدا قوای نظامی مدرنی به نام نظام جدید بر اساس الگوی ارتش های نوین اروپایی ایجادشد. همچنین نخستین دسته از محصلین ایرانی برای فراگیری علوم و فنون جدید مانند پزشکی، داروسازی، چاپ، توپ ریزی، آموزش زبانهای اروپایی و فنون نظامی راهی اروپا شدند. به علاوه «عباس میرزا» تلاش داشت تا در تبریز توسط مسیونرهای مذهبی یک مدرسه ی جدید ایجاد کند که مسلمانان و مسیحیان با هم در آنجا به تحصیل بپردازند.[۳]

اما اصلاحات «عباس میرزا» به کجا انجامید و واکنش هیأت حاکمی آن روز ایران در برابر اصلاحات چه بود؟ واقعیت این است که موانع و مشکلات زیادی بر سر راه اصلاحات «عباس میرزا» قرارگرفت. رقابت های درون دربار در پایتخت های بسیاری از شاهزادگان را علیه «عباس میرزا» برانگیخت. شاهزادگان که اصلاحات او را مترادف با افزایش قدرت و محبوبیتش می دانستند، فعالیتهای زیادی را در جهت مخالفت با ولیعهد و برانگیختن «فتحعلی شاه» علیه او انجام دادند. از سوی دیگر بسیاری از رؤسای طوایف و قبائل ایران که به «نظام جدید» (ارتش) بدبین بودند، ناخشنودی خود را از وضع جدید آشکار می ساختند، زیرا برای نخستین بار نیروی نظامی جدیدی در شرف تکوین بود که مستقل از طوایف و نیروهای نامنظم متکی به عشایر عمل می کرد. این امر از طرفی از مقام، اهمیت و نفوذ رؤسای ایلات و عشایر می کاست و از طرف دیگر خطری بالقوه علیه قدرت قبایل و طوایف ایران بود، زیرا هیچ تضمینی وجودنداشت که در آینده همین نیروی جدید نظامی علیه قبایل و عشایر به کار گرفته نشود.

به علاوه شماری از درباریان و برادران «عباس میرزا» تلاش داشتند تا پای مذهب را در مخالفت با اقدامات وی به میان بکشند. یکی از شاهزادگان به نام «محمد علی میرزا» که خود را بیش از «عباس میرزا» مستحق ولیعهدی می دانست کوشش کرد تا اقدامات اصلاحی «عباس میرزا» را خلاف اسلام جلوه دهد.[۴] یکی از سیاحان اروپایی می نویسد:

مخالفان عباس میرزا، او را لایق ولایت عهدی نمی شمردند، زیرا او فرنگی شده است و چکمه فرنگی می پوشد.»[۵] «میرزا ابولقاسم قائم مقام» با ناراحتی و حسرت شکایت می کند که مخالفین اصلاحات می گویند: «این مرد (یعنی عباس میرزا) مسیحی است و می خواهد پیش مسیحیان خود شیرینی کند و به همین جهت آداب و رسوم مسیحیان (اروپائیان) را رواج می دهد و ما را مجبور به پوشیدن لباس آنان می کند.»[۶] این مخالفت ها که با نام دین انجام می شد، توفیق زیادی نداشت، زیرا نام هیچ یک از علما در مخالفت با نظام جدید ثبت نشده است.[۷] اصلاحات «عباس میرزا» سرانجام با مرگ زودهنگامش متوقف شد.

میرزا تقی خان فراهانی
میرزا تقی خان فراهانی

 

اصلاح گر بعدی عصر قاجار که از درون نظام سعی در اصلاح امور داشت، «میرزا تقی خان فراهانی» مشهور به «امیرکبیر» بود. معضلات و نیازهای جامعه ی ایران در دوران صدارت «امیرکبیر» ضرورت انجام اصلاحات را در زمینه های گوناگون سیاسی، اقتصادی، نظامی و اجتماعی اجتناب ناپذیر ساخته بود. از این رو دامنه اصلاحاتی که «امیرکبیر» در کشور دنبال کرد، به مراتب عمیق تر و گسترده تر از اصلاحات «عباس میرزا» بود. تغییر و تحولاتی که «امیرکبیر» در ایران به وجود آورد، آن چنان گسترده و همه جانبه بود که به سختی می توان گوشه ای از حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران را در نظرگرفت که مشمول اصلاحات «امیر» نشده باشد. به همین دلیل نیز کمتر گروه ولایه ی اجتماعی وجودداشت که در قبال اصلاحات «امیرکبیر»  بی تفاوت مانده باشد.

از نجاکه اصلاحات «امیرکبیر» بخش عمده ای از منافع و امتیازات طبقه ی حاکم را مورد تهدید قرار می داد، طیف گسترده ای از درباریان، امرا و اشراف، شاهزادگان، مستمری بگیران، سران ایلات و عشایر و شماری از روحانیون در مقابل او و اصلاحاتش جبهه گرفتند. همچنین سفارت خانه های روس و انگلیس که برخی از سیاست های «امیر» را با منافع خود در تعارض می دیدند، در صف مخالفان «امیرکبیر» قرار می گرفتند. در مقابل خیل گسترده ی مخالفین داخلی و خارجی، «امیرکبیر» فقط به حمایت شخص پادشاه جوان کشور یعنی «ناصرالدین شاه»متکی بودند، مخالفان که از اهمیت حمایت شاه از صدراعظمش آگاه بودند، به تدریج تلاش کردند تا نظر شاه را نسبت به او تغییر دهند. سرانجام آنان توانستند این گمان را در پادشاه جوان برانگیزند که «امیر»خود سودای حکومت دارد. در نتیجه پادشاه دستور عزل و سپس مرگ «امیر» راصادرکرد. قتل «امیر» در حقیقت شکست دومین تلاش برای انجام اصلاحات در درون نظام بود.

دور سوم اصلاحات از درون به سال های ۱۲۷۸ـ۱۲۷۵ق / ۱۸۶۱ـ ۱۸۵۸م  برمی گردد که در رأس آن «ناصرالدین شاه» قرارداشت. تجربه ی ناموفق هفت سال صدارت «میرزا آقاخان نوری» ـ که پس از «امیرکبیر» به صدارت رسیده بود ـ «ناصرالدین شاه» را به این نتیجه رساند که تمرکز و واگذاری کلیه امور کشور در دست یک نفر به نام صدر اعظم روش خوبی نیست. لذا طی حکمی منصب صدراعظمی را منسوخ کرد و به جای انتصاب یک صدراعظم یک «شورای دولتی» تشکیل داد. به این ترتیب برای اولین بار در ایران کلیه ی امور حکومتی به شش وزارتخانه ی داخله، خارجه، جنگ، مالیه و وظایف و اوقاف واگذار گردید و در رأس هر وزارت خانه، وزیری از طرف شاه منصوب شد. به دستور «ناصرالدین شاه» مقررگردید که «شورای دولتی» هر هفته دوبار برای رسیدگی به کار مملکت  تشکیل جلسه دهد.

گام اصلاح طلبانه ی دیگری که حکومت برداشت، تشکیل «مجلس مصلحت خانه» بود که یک سال پس از تشکیل «شورای دولتی» در سال ۱۲۶۷ق /۱۸۵۹م به فرمان «ناصرالدین شاه» ایجادشد. پادشاه قاجار مقرر داشت تا مجلس مزبور هر روز به مدت شش ساعت در امور کشور به گفت و گو و مشورت بپردازد. همچنین شاه از اعضای «مجلس مصلحت خانه» می خواهد  که از «جهالت و بی تدبیری گذشتگان بپرهیزید (و) شیوه ای پیش گیرند که پسند عقل باشد و موجب اصلاح امور عموم ناس گردند.»[۸]

شاه تعداد اعضای مجلس را بیست و پنج نفر تعیین می کند. نگاهی اجمالی به فهرست اعضای مجلس نشان می دهد که تمامی آنها از اعیان و اشراف و دولت مردان قاجار بودند. برخی از آنها در خارج تحصیل کرده و با فرهنگ و تمدن مغرب زمین آشنا بودند و برخی دیگر از فارغ التحصیلان مدرسه ی دارالفنون بودند از اصلاح طلبان زمان خود به شمار می آمدند.[۹]

همچنین در این دوره از اصلاحات چندرساله ی ارزشمند درخصوص اصلاحات سیاسی و حکومتی نوشته شد، بزرگترین کاروان محصلین ایرانی در قالب یک هیئت چهل و دو نفری راهی فرانسه شد، نخستین طرح قانون اساسی ایران به ضمیمه ی یک سلسله قوانین اجتماعی و سیاسی و اقتصادی به شاه عرضه شد و نیز هیئتی برای ترقی صنعت و تجارت تشکیل شد، تلگراف با سرعتی بیش از گذشته به ولایات کشیده شد، چند اثر مهم در زمینه ی سیاسی، اجتماعی و فلسفی به فارسی ترجمه و منتشر شد که از آن جمله می توان به آثار دکارت اشاره کرد.[۱۰] از جمله تحولات مهم در انتشار این گونه آثار توجه به «عقل» و «علوم جدید» در اداره ی جامعه بود. یک جا می خوانیم که «به تجربه می بینیم ترقی ملل به واسطه ی رواج و رونق عقل تحقق پذیرفته، همچنانکه تنزلات هریک از آنها به زوال عقل و انقراض حکما و انقطاع رشته ی علوم صورت گرفته است. پس در فن اداره ی مملکت باید از جهالت و بی تدبیری گذشتگان پرهیز جست.»[۱۱]

این تغییر و تحولات اصلاح طلبانه که با نظر و هدایت پاشاه صورت می گرفت بیش از هرچیز بیانگر تغییر شرایط عینی جامعه و ضرورت های ناشی از آن بود. تحولاتی همچون گسترش شهرنشینی، رونق تجارت، تماس با مغرب زمین و . . . موجب پیدایش وظایف و مسولیتهای جدیدی برای دولت بود. اکنون زمانه چنان دگرگون شده بود که حکومت در مواجهه با نیازها و شرایط جدید، خود به ضرورت ایجاد اصلاحات و تغییرات جدید پی برده بود. اما گام های اصلاح طلبانه ی این دوره ره به جایی نبرد. فکر ایجاد «شورای دولتی» و یا «مجلس مصلحت خانه» بدونه تردید اقدام بجا و در خور ستایش بود، اما مشکلات و موانع زیادی بر سر راه این تحول قرارداشت. به عنوان مثال نه «مسئولیتها» و «وظایف» اعضای شورای دولتی تعیین شده بود و نه «اختیارات» آن معلوم و مشخص بود. هر وزیر خود را فقط در مقابل شخص پاشاه مسئول می دید و فقط در پی جلب رضایت او بود. اعضای «شورای دولتی» هیچ گاه مجاز به اتخاذ تصمیمی نبودند، بلکه فقط پیشنهادی را به سمع و نظر «قبله عالم» می رسانیدند. تصمیم گیری نهایی با شخص اول مملکت بود. به علاوه «ناصرالدین شاه» خود نیز علی رغم تأکیداتش بر وزرا که «بنشینند و مسائل را با شور و مشورت حل و فصل نمایند» از دخالت در هر امر ریز ودرشتی خودداری نمی کرد و حتی برخی از درباریان و اطرافیان با نفوذ پادشاه نیز در امور مربوط به وزارت خانه ها و وزرا دخالت می کرد.[۱۲]

سرانجام پرونده ی این اصلاحات با یک بحران سیاسی در سال ۱۲۷۷ق/۱۸۶۰م که با طغیان مردم در پایتخت همراه بود بسته شد. ریشه ی بحران مذکرو در قحطی و خشک سالی سال ۱۲۷۶ق/۱۸۵۹م تهران و دیگر مناطق ایران نهفته بود. همراه با بروز اولین نشانه های قحطی و گرسنگی، و با هم از راه رسید. مردم گرسنه ی پایتخت ساعت ها در کنار نانوایی ها برای به دست آوردن تکه ای نان اجتماع می کردند و اغلب نیز کار به بلوا و اغتشاش می کشید. حکومت برای بقای خود چاره را در سرکوب مردم دید. شاه دستور سرکوب شورش ها و مجازات عوامل آن را صادر کرد. از جمله کلانتر تهران اعدام و عده ای از سران نظمیه به فلک بسته شدند و گروهی نیز از خدمت معزول گردیدند.[۱۳]

به دنبال این بحران مخالفان اصلاحات توانستند شاه را مجاب کنند که ریشه ی اصلی مصائب و ناآرامی های جامعه در سیاست های اصلاح طلبان نهفته است. دکتر آدمیت می نویسد: «می دانیم که اصلاحات مخالفان فراوان داشت. هر حیله ای می جستند که شاه را از آنراه بازدارند. چون غائله برخواست به جای اینکه در علل آن بیندیشند، ساده ترین چیزها بود که بگویند هر تغییر و نوآوری مضر است، و هر قانون و قاعده ای جدیدی که «شورای دولت» وضع کند، حاصلش عجز و ناتوانی دولت خواهد بود. همچنین اگر «مصلحت خانه» به عیب جوئی از دولت پردازد سبب فتنه و فساد خواهدگشت، و در اساس استقلال حکمرانی، رخنه خواهد افتاد. . .»[۱۴]

بالاخره مخالفان اصلاحات توانستند اقدامات اصلاح طلبانه این دوره را در نیمه ی راه متوقف سازند: «شورای دولت که هنوز کار عمده ای از پیش نبرده بود، رئیسش را به منصب تولیت حضرت رضوی سرافراز فرمودند . . . با رفتن «مشیرالدوله» که کم و بیش تمایلی به اصلاحات داشت، از شورای دولت فقط اسمی ماند. «مجلس مصلحت خانه» هنوز رونقی نیافته، مدیرش را به حکومت یزد فرستادند . . . شاگردانی که دو سال پیش برای تحصیل به فرانسه فرستاده بودند بازگرداندند. تصور کردند آنهائی که در فرانسه تحصیل نموده و تربیت می شوند، جمهوری پرست و بی دین خواهند شد . . .»[۱۵]

 

«میرزا حسین خان سپه سالار»

آخرین بخش از اصلاحات درون حاکمیت قاجارها با پشتکار «میرزا حسین خان سپه سالار» دنبال شد. دوران وزارت و صدارت و سپه سالاری او نزدیک به نه سال طول کشید. این دوران که به عصر «سپه سالار» معروف است از دوره های مهم جنبش اصلاح طلبی در ایران عصر قاجار محسوب می شود. «سپه سالار» دل بسته به حاکمیت قانون بود. به همین دلیل وی تلاش کرد تا نظم اجتماعی مبتنی بر قانون را در جامعه ی عصر قاجار برقرار کرده و حدود دولت را معین نماید. «سپه سالار» در زمینه هایی چون «تامین حقوق مدنی و اجتماعی مردم»، «آزادی»، «محدودیت قدرت حکام» و «توسعه ی اقتصادی» به اقدامات اصلاح طلبانه ی مهمی دست زد. وی همانند «امیرکبیر» برای اصلاح وضع مالی دولت و دربار، مبارزه با رشوه خواری و جلوگیری از دریافت پیشکش و هدایا مقرراتی وضع کرد.

اقداماتی و سیاست های سپه سالار به سرعت موج گسترده ای از مخالفت ها را در میان الیگارشی حاکم علیه او و اصلاحاتش پدید آورد. درباریان، شاهزادگان، حکام و فرمانروایان ایالات و شهرها، امرا و صاحب منصبان قشون، دیوانیان شماری از روحانیان و همچنین روس ها به اشکال گوناگون مخالفت های خود را با صدراعظم به نمایش گذاشتند به چند نمونه ای از این مخالفت ها نظر می افکنیم:

در میان شاهزادگان قاجار «ظل السلطان» ناصرالدین شاه و حاکم پرقدرت اصفهان و نیز حسام السلطنه حاکم خراسان و عموی پادشاه بیشترین مخالفتها را با «سپه سالار» از خود نشان دادند. ظل السلطان که می خواست ایالت فارس را به قلمرو فرمانروایی خود بیفزاید، با مخالفت «سپه سالار» روبرو می شود. ظل السلطان به همین دلیل «سپه سالار» را تجسم شیطان دانسته و او را مانع بزرگ قدرت خود معرفی می نماید.[۱۶] حسام السلطنه نیز که آشکارا به مخالفت با سیاستهای «سپه سالار» برخاسته بود، از حکومت خراسان عزل می شود. همچنین شماری دیگر از حکام که در برابر اصلاحات «سپه سالار» مقاومت می کردند، از کار برکنار شدند. حکام و رجال برکنار شده به ناصرالدین شاه پناه برده و زبان به شکایت می گشودند. شاهزاده «فرهادمیرزا» داماد شاه و یکی از رجال با نفوذ دربار اعتراض خود را به اقدامات اصلاحی «سپه سالار» چنین ابراز می دارد: «می خواهید قواعد پنج هزار ساله ایران را بر هم بزنید.»[۱۷] فرد دیگری به شاه نوشت: «این وزرایی که می بینیم اراده دارند شاه را از سلطنت معزول کنند . . . خیالشان جز سلب قوای مقتدره پادشاه نیست. الحذر به چنین تکلیف تن در ندهید و دست قدرت خود را نبندید.»[۱۸

طیف دیگر مخالفت با سپه سالار از ناحیه ی شماری از روحانیان بود. مهمترین زمینه های اختلاف بر سر محاکم شرع پیش آمد. «سپه سالار» همانند «امیرکبیر» مصمم بود که در نحوه ی عمل کرد محاکم شرع اصلاحاتی بوجود آورد و در نهایت آنان را تابع یک رویه ی قضایی منضبط هماهنگ کنند. هم چون «امیرکبیر»، «سپه سالار» کوشید تا به عنوان وزیر عدلیه حق انتصاب مجتهدان را بر حاکم شرع از آن دولت کند. به علاوه سپه سالار به محاکم شرع دستور داد تا از اجرای مجازاتهای بدنی و بریدن اعضای بدن خودداری کنند.[۱۹]

این اقدامات مخالفت گروهی از روحانیون از جمله «حاح ملاعلی کنی» ـ رئیس یکی از با نفوذترین محاکم شرع در پایتخت ـ راعلیه «سپه سالار» برانگیخت. این مخالفت ها هنگامی شدت «سپه سالار» روزنامه های جدیدی ایجادکرد و در آنها از آزادی سخن به میان آمد. حاج ملاعلی کنی سخت برآشفت و به ناصرالدین شاه نوشت «کلمه قبیحه آزادی . . . به ظاهر خیلی خوش نماست و خوب، ولیکن در باطن سراپا نقص است و عیوب. این مسئله برخلاف جمیع احکام رسل و اوصیاء و جمیع سلاطین عظام و حکام والامقام است.[۲۰]

سرانجام این رویارویی ها بر سر امتیاز «رویتر» و ماجرای کشیدن راه آهن به اوج خود رسید. مخالفان سپه سالار شایع کردند، که او می خواهد ایران را مسیحی کند و حاج ملاعلی کنی فتوا داد که عزل «سپه سالار» واجب است. علما اعلام کردند که اگر ناصرالدین شاه «سپه سالار» را عزل نکند از پایتخت، بلکه از ایران مهاجرت خواهند کرد.[۲۱]

ناگفته نماند. همه ی روحانیان مخالف «سپه سالار» نبودند. «آدمیت» از عالمی یاد می کند که تأسیس یکی از روزنامه های جدید را به «سپه سالار» تبریک گفته و اظهار امیدواری کرده بود که مطالب آن سبب «شکوفایی فکر، دانش و بینش» میان ایرانیان شود.[۲۲] همچنین یکی از مراجع قم نیز رأی به احداث راه آهن داده بود و استدلال می کرد که «راه آهن باعث تعمیر و آبادی . . . و سود و مزد پیداکردن جماعت بیکارها و بیعارها و تقلیل مردم بیکاره می شد.»[۲۳] مجتهد دیگری حتی فتوا داد: تغییر در خط یا اختراع خط مطلقاً جایز است (زیرا) موجب تسهیل تعلیم و تعلم می شود.»[۲۴]

در هرصورت امتیاز «رویتر» بهانه ای شد تا جملگی مخالفان «سپه سالار» علیه او وارد کارزار شوند و عزل وی را از شاه طلب کنند. پادشاه نیز این بار برخلاف حمایت های جدی خود از صدراعظمش، تسلیم نظر مخالفان گردید و او را از مقامش عزل کرد. به این ترتیب به آخرین دوره ی اصلاحات از درون حاکمیت قاجارها پایان داده شد.

عزل «سپه سالار» نقطه پایان دوره ی اصلاحات از بالا بود. با سقوط «سپه سالار» امیدها و تلاش های جنبش اصلاح از درون بی رمق و فرسوده شد. ناصرالدین شاه در اواخر حکومتش دیگر نه تنها علاقه ای به سپردن امور به دست رجال ترقی خواه و اصلاح طلب نداشت بلکه با غرور اعلام کرد که وزیرانی می خواهد که ندانند آیا بروکسل نام محلی است و یا نوعی کلم.[۲۵] این در حالی بود که در این دوره به دلیل مسائل، مشکلات و احتیاجات تازه ای که در جامعه پیداشده بود، نیاز به اصلاح و تغییر بیش از پیش احساس می شد. به این ترتیب از دهه های پایانی قرن نوزدهم با به بن بست رسیدن حرکت های اصلاح طلبانه ی درون حاکمیت و در نتیجه ناتوانی حکومت از برآوردن نیازهای زمان و نیز خراب تر شدن اوضاع کشور و گسترش موج نارضایتی های طبقات مختلف جامعه، جنبش اصلاح طلبانه بیرون از حاکمیت قاجارها نیرو و شتاب بیشتری گرفت.

اصلاح طلبی از بیرون نظام

اصلاح طلبان بیرون از نظام در قرن نوزدهم قشر کوچکی را در جامعه تشکیل  می دادند که از طبقات مختلف برخاسته بود. برخی جزء اعیان و اشراف، گروهی کارمند دولت، شماری نیز از طبقه روحانیون و بازرگانان بودند. آنان برغم تفاوت های حرفه ای و اجتماعی، طیف همگونی را تشکیل می دادند، زیرا همگی خواستار تغییر و دگرگونی ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه سنتی ایران بودند. این گروه از اصلاح طلبان در واقع نخستین هسته های جریان روشنفکری ایران را در قرن نوزدهم میلادی شکل دادند. اینان که به «منورالفکر» یا «متجدد» معروف بودند، درنتیجه تماس با غرب و تحت تاثیر اندیشه های جدید مغرب زمین، خواسته ها و ارزش های نویی را در جامعه ایران تبلیغ و ترویج می کردند. تاریخ غرب آنان را به این باور رهنمون شد که پیشرفت بشری نه تنها ممکن و مطلوب است بلکه اگر سه زنجیر استبداد سلطنتی، جزم اندیشی مذهبی و امپریالیزم خارجی را پاره کنند، آسان بدست می آید. آنها استبداد و سلطنت را دشمن ذاتی آزادی، برابری و برادری، جزم اندیشی مذهبی را مخالف طبیعی تفکر عقلانی و علمی و امپریالیزم خارجی را استثمار گر سیری ناپذیر کشورهای کوچکی مانند ایران می دانستند و از هرسه آنها بیزار بودند.»[۲۶]

نقطه آغاز جریان اصلاح طلبی بیرون از حاکمیت چنان که گفتیم درنتیجه ی ارتباط و آشنایی ایرانیان با اروپا در قرن نوزدهم بود. این امر دو پیامد مهم داشت، از یک طرف آنان با تحولات و ترقیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اروپا آشنا شدند و از طرف دیگر به عمق ضعف ها و عقب ماندگیهای جامعه ی خود پی بردند. نخستین ایرانیانی که در قرن نوزدهم به اروپا سفرکردند، بیشتر حیرت و تحسین خود را از آنچه که در «بلادفرنگ» می دیدند، ابراز می داشتند.[۲۷]

شگفتی ها و تحسین ها از ترقی و پیشرفت دانش و فن در اروپا به تدریج جای خود را به نگرش عمیق تری می دهد این بار ایرانیان به بنیان های فکری، سیاسی و اجتماعی اروپا توجه پیدا می کنند، آزادی، قانون، برابری حقوقی شهروندان، دموکراسی و . . . از جمله مفاهیمی هستند که بیش از همه توجه ایرانیان راجلب می کنند، «عبدالطیف شوشتری» «آقا احمد کرمانشاهی» و عالم بلند پایه ی شیعه «سلطان الواعظین» از جمله نخستین اندیشمندان ایرانی هستند که تحت تأثیر اندیشه و منش سیاسی و اجتماعی اروپاییان، در سفرنامه های خود به تعریف و تمجید از قانون، آیین دادرسی، پارلمان، مشورت، آزادیهای مدنی، محدودیت قدرت پادشاه و دیگر جنبه های مترقی جوامع اروپایی به ویژه انگلستان می پردازند.[۲۸]

نخستین سیاحت گران اندیشه ورز ایرانی در آثار خود به توصیف جنبه های گوناگون جامعه اروپا می پرداختند، به تدریج با افزایش شمار مسافران ایرانی و آشفتگی اوضاع کشور و بی نتیجه ماندن حرکتهای اصلاح طلبانه درون نظام، ایرانیان اندیشمندی که از اروپا دیدن می کردند به جای صٍرف توصیف مشاهدات خود از مغرب زمین، دست به مقایسه جامعه ی ایران با اروپا می زدند از آن پس هرکجا از پیشرفت و تمدن اروپا صحبت می شود، از عقب ماندگی، نابسامانی و بدی اوضاع ایران نیز سخن به میان می آید. در همین راستا اندیشه ورزان ایرانی با انگشت نهادن روی دردها و کاستی های جامعه و کاوش و بررسی در علل و عوامل عب ماندگانی ایران، درصدد چاره جویی و ارائه راه حل برآمدند. به این ترتیب ادبیات سیاسی و انتقادی عصر قاجار که نقش مهمی در جنبش بیداری ایران داشت، شکل می گیرد. اندیشه ورزان ایرانی افکار و اندیشه های اصلاح طلبانه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود را در قالب کتاب و رساله منتشر می نمایند.

در این آثار برخی از نویسندگان بر بی خبری و جهالت دولت مردان و حکومت کنندگان انگشت نهاده و آنرا ریشه تمام نابسامانی های جامعه قلمداد می کنند، گروهی نیز فقدان قانون و وجود نظام حکومتی مبتنی بر اراده و رأی فردی را علت العلل تمام مشکلات معرفی می کنند و شماری نیز باورها و اعتقادات سنتی جامعه و جهل و بیسوادی مردم را درد اصلی معرفی می نمایند.

رساله ی «منهاج العلی» نوشته «ابوطالب بهبهانی» نمونه بارز ادبیات سیاسی و اجتماعی عصر بیداری است. نویسنده که رساله خود را در نیمه دوم قرن نوزدهم تدوین کرده است هدف خود را از نگارش آن چنین اعلام می کند: «. . . شاید وسیله ای فراهم آید که این آگاهی از ممالک خارج به نظر باریافتگان دربار شاهی برسد و بر حالت دول سایر و ترقیات آنها اندک بصیرت حاصل کنند و به حالت فقر و مذلت ای ملت . . . واقف شده و در مقام چاره برآیند.»[۲۹]

«بهبهانی» در رساله اش ریشه نابسامانیهای جامعه ایران را در عدم امنیت، فقدان قانون و وجود استبداد میداند. وی در بخش دیگری از رساله اش به اهمیت و ضرورت «آزادی» می پردازد. از نگاه او بعد از «قانون» آنچه که «فرنگستان را فرنگستان کرده» قبل از هرچیز «حریت» است.[۳۰]

«میرزا یوسف خان مستشارالدوله» و «میرزاملکم خان» از دیگر روشنفکران قرن نوزدهم ایرانند که هر دو سالهایی از عمر خود را در خارج سپری کرده بودند. «مستشارالدوله» رمز پیشرفت اروپاییان را در «یک کلمه» یعنی «قانون» می دانست وی رساله ای به نام «یک کلمه» نوشت که سخت مورد توجه قرارگرفت. «ملکم خان» نیز با انتقاد از استبداد، فساد دستگاه های حکومتی و بی قانونی بر ضرورت تدوین قوانینی برای اداره ی کشور و کاستن از قدرت پادشاه تاکید می کرد. در نوشته های «ملکم خان» که در حدود دویست رساله است مسائلی مانند رژیمهای پادشاهی و جمهوری، تفکیک قوا، تقسیم بندی استانهای ایران، آموزش و پرورش عرفی، بانکداری، مجلس شورای ملی، آزادی، برابری شهروندان و . . . مطرح و مورد بحث و بررسی قرارگرفت.[۳۱]

ابزار دیگری که اصلاح طلبان برای روشنفکری جامعه به خدمت گرفتند، چاپ و انتشار روزنامه بود. روزنامه ها بدلیل اختناق موجود، در خارج ایران منتشر می گردیدند و به صورت مخفی و قاچاق وارد ایران می شدند. این نشریات همانند «حبل المتین»، «قانون»، «عروه الوثقی»، «پرورش»، «اختر» و . . . نقش مهمی در بیداری ایرانیان داخل و خارج کشور داشتند. در این نشریات اوضاع جامعه ی ایران مورد بحث و بررسی قرار می گرفت و نویسندگان آنها به ریشه یابی در دردها وضعف های جامعه همت می گماشتند. در نشریات اصلاح طلبان بی کفایتی رجال حکومت، فقدان قانون، شیوه ی نادرست اداره ی و استبداد مطلقه قاجارها بیش از همه مورد توجه و انتقاد قرارمی گرفت.

از جمله روزنامه هایی که شهرت و اهمیت زیادی داشت، روزنامه «قانون» بود که توسط «میرزا ملکم خان» در لندن منتشر می شد. غیر از «ملکم خان» اصلاح طلبان دیگری همچون » و «میرزا آقاخان کرمانی» در نگارش روزنامه «قانون» نقش داشتند. نویسندگان روزنامه مذکور ریشه تمام مشکلات و آشفتگی های ایران را در نبودن قانون می دانستند. از همین رو تنها راه ترقی و پیشرفت ایران در استقرار «قانون» می دانستند: «هیچ کس در ایران مالک هیچ چیز نیست زیرا که قانون نیست . . . در ایران احدی نیست که بداند تقصیر چیست و خدمت کدام است و . . . چرا این همه مناصب را به یکی می دهند و آن همه صاحب منصبان قابل را بیکار می گذارند. بعلت اینکه قانون نداریم. چرا رذالت جهل را بر فضیلت ترجیح می دهند بعلت اینکه قانون نداریم. پس اگر . . . حق زندگی می خواهید قانون بخواهید . . . علی الجمله بدانید که استخلاص ایران از این گرداب مذلت یعنی استخلاص خود شما از این ظلمت اسیری ممکن نخواهدبود مگر با استقرار قانون . . .»[۳۲]

اصلاح طلبان همچنین بر این نکته واقف بودند تا زمانی که جهل و بی سوادی در جامعه ی ایران وجود دارد، ترقی کشور وتحقق اهداف و آرمان های اصلاح طلبانه با مشکل روبرو خواهد بود. بدین خاطر دست به تلاش های فراوانی در راه ایجاد و گسترش مدارس جدید و شیوه تعلیم و تربیت مدرن زدند. به عنوان نمونه می توان از «انجمن معارف» یاد کرد که در دو دهه آخر قرن نوزدهم به همت اصلاح طلبانی چون «ملک المتکلمین» و «میرزا یحیی دولت آبادی» در تهران ایجادشد. این انجمن که از ناحیه ی قشریون و متعصبین سخت تحت فشار بود، موفق گردید تا پیدایش انقلاب مشروطه پنجاه وهفت مدرسه ی جدید در تهران دایر نماید. به علاوه این دسته از روشنفکران با گردآوری کتاب های خود، نخستین کتابخانه ی ملی کشور را تأسیس کردند.[۳۳]

جنبش اصلاح طلبی بیرون از سیستم قاجارها در اواخر قرن نوزدهم عمق و شتاب بیشتری می گیرد. به تدریج اصلاح طلبان از گفتمان مبتنی بر توصیه، نصیحت و اندرز فاصله می گیرند و لحن تندتر و صریح تری را در انتقاد از حکومت واوضاع کشور در پیش می گیرند. با گذشت زمان بسیاری از آمال و آرمان های جنبش اصلاح طلبی به خواست عمومی جامعه تبدیل می شود. به تدریج انتقاد و اعتراض بخش های مختلف جامعه را فرا می گیرد. به عبارت دیگر اندیشه اصلاح طلبی مبدل به یک جنبش سیاسی واجتماعی می گردد.

428_GShZGwCP
«سیدجمال الدین اسدآبادی»

اما واکنش حاکمیت در برابر امواج برخاسته از جنبش اصلاح طلبی چه بود؟ قاجارها از یک سو سودای اصلاحات واصلاح طلبی را به کنار گذاردند و از سوی دیگر با سخت گیری و دقت تمام سعی کردند هرگونه تحرک و جنبش فکری، سیاسی و اجتماعی جامعه را منزوی، مهار وسرکوب کنند. حکومت قلع و قمع روشنفکران و معترضان را در دستور کار خود قرارداد. کتاب «یک کلمه» توقیف و مؤلف آن «مستشارالدوله» دستگیر و زندان می شود. در زندان آنقدر با همان کتاب بر سرش می کوبند تا جان به جان آفرین تسلیم  می نماید. «سیدجمال الدین اسدآبادی» که به ایران آمده بود، دستگیر و از کشور اخراج گردید. روشنفکران برجسته ای چون «میرزا آقاخان کرمانی»، «شیخ احمد کوهی»، «خبیر الملک» به دستور ناصرالدین شاه دستگیر و پس از شکنجه های فراوان به طرز  فجیعی به قتل رسیدند.[۳۴]

همچنین«ناصرالدین شاه» به دوران رشد و گسترش دارالفنون پایان داد، ایجاد مدارس جدید را ممنوع ساخت، میزان بورس های دولتی برای تحصیل در خارج را محدود کرد، مسافرت های مردم از جمله وابستگان خود را به اروپا منع کرد، به دلیل هراس از شایعات دولتی و به بهانه ی این که «راویان و دراویش، تنبلی و سایر مفاسد را در بین طبقات پائین رواج می دهند» دستور داد تا اکثر قهوه خانه های تهران را تعطیل کنند.[۳۵]

هنگامی که عده ای از جوانان تحصیل کرده «معقول» خواستند کلوپ (باشگاه سیاسی) تاسیس کنند، شاه به نائب السلطنه نوشت: «جوانان معقول بسیار بسیار غلط کرده اند که ایجاد کلب (کلاب) می خواهند بکنند. اگر همچو کاری بکنند، پدرشان را آتش خواهم زد . . . من بعد از این فضولی ها نکنند»[۳۶] به وزیر انطباعات دستور اکید داده شد تا جلوی ورود روزنامه های فارسی زبان چاپ خارج همچون اختر، ثریا، حبل المتین و پرورش را بگیرند. اما بیشترین فشار بر روی روزنامه «قانون» آمد. نخستین واکنش ناصرالدین شاه در برابر روزنامه «قانون» آن بود که از دولت انگلستان تقاضا نمود که «ملکم» را از لندن اخراج و روزنامه اش نیز توقیف شود، به دنبال رد تقاضایش در لندن، شاه در ۱۳۰۹ق/۱۸۹۱م جلسه ای فوق العاده با وزاریش ترتیب داد و تهدید کرد هیچ مسامحه ای را درخصوص ورود غیرقانونی روزنامه ی «قانون» به کشور نمی پذیرد و هرکس که ذره ای ارتباط با ملکم داشته باشد از نظر وی خائن است. به درخواست شاه فهرستی از پیروان ملکم در تهران تهیه شد و به دنبال آن عده ای دستگیر و بازداشت شدند.[۳۷]

به علاوه حکومت در برابر درخواست های مردم نیز شدیداً به مقابله برخواست. هنگامی که جمعی از اصناف کاشان حمایت خود را از تغییر حاکم منطقه داشتند، «ناصرالدین شاه» دستور داد تا در پاسخ اصناف کاشان بنویسند: «فضولی موقوف کنید، تعیین حکومت به میل رعیت نیست»[۳۸] یا هنگامی که اهالی دو دانگه سمنان که از تعدی «میرزاعلی» و خانواده اش به تنگ آمده بودند و به پادشاه نوشتند: «رفع شر این طایفه ظالم را از سر ما بیچارگان بفرمائید.»[۳۹] در واکنش به اعتراضات مردم مناطقی از گیلان نسبت به زیاد بودن مالیات «ناصرالدین شاه» به نائب السلطنه و وزیر جنگ اش نوشت: «حکم صریح این است که . . . این نوع کارهای اغتشاش آمیز شما باید رفع نمائید . . . تمام مفسدین پدرسوخته را گرفته با زنجیر به طهران بیاورند . . . »[۴۰]

بر همگان معلوم شده بود که قاجارها نمی توانند خود را با جنبش اصلاح طلبی چه در داخل و چه در خارج از حاکمیت همراه و هماهنگ سازند. موج سرکوب ها و بازداشت های بر دامنه خشم و نارضایتی اقشار مختلف جامعه می افزود. اگر نارضایتی و اعتراض در ابتدا محدود به روشنفکران و اصلاح طلبان بود، در این هنگام توده های مردم نیز علیه وضع موجود به حرکت و جنبش درآمده بودند. سفیر انگلستان در تهران در گزارشات خود از نارضایتی عمومی چنین یاد می کند: «مدتی است سخن از نارضایتی شدید مردم می رود، امین السلطان خیال نمی کند خطر برانداختن شاه وجود داشته باشد، گرچه به وخامت اوضاع عمومی پی برده است، شاید نخستین بار است که صدراعظمی امکان جنبشی را علیه پاشاه اعتراف کرده باشد . . .»[۴۱] در جای دیگر سفیر می افزاید: «انتقاد از شاه منحصر به طبقات بالای جامعه نیست، بلکه بدگوئی از شاه را از همه طبقات مردم می شنویم. این ناسزاگویی از پرده برون افتاده و به حدی رسیده که تاکنون در ایران سابقه نداشته است.»[۴۲]

اصلاح طلبان نیز با ناامید شدن از پیشبرد پروژه ی اصلاحات به فعالیت های انقلابی وزیرزمینی کشیده شدند. در آغاز قرن بیستم روشنفکران با ایجاد سازمانهایی همچون «مرکز غیبی»، حزب اجتماعیون عامیون، «مجمع آدمیت»، «کمیته انقلابی» و «انجمن مخفی» برای «براندازی استبداد» و استقرار «حکومت قانون و عدالت» دور هم گردآمدند. به این ترتیب با پیدایش شرایط جدید ایران در آستانه انقلاب مشروطه قرارگرفت.

پی نوشت ها:

[۱] – نک، حائری، عبدالهادی، تشیع و مشروطیت در ایران، تهران، امیرکبیر،۱۳۶۴.

[۲] – نک، الگار، حامد، میرزا ملکم خان، ترجمه ی جهانگیر عظیما / مجید تفرشی، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۶۸.

[۳] – الگار، حامد، دین و دولت در ایران، نقش علما در دوره قاجار، ترجمه ی ابوالقاسم سری، تهران، توس، ۱۳۶۹.

[۴] – همان، ص۱۳۳.

[۵] -همان، ۳. ص۱۳۳.

[۶] – همان، ۳. ص۱۳۳.

[۷] -همان، ۳. ص۱۳۳

[۸] – آدمیت، فریدون، اندیشه ترقی و حکومت قانون (عصر سپه سالار)، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۱، ص۶۰.

[۹] – همان، ص۱۷.

[۱۰]- همان، ص۱۷.

[۱۱] – همان، ص۲۹.

[۱۲] – همان، ۶ـ۵۴.

[۱۳] – همان، ۶ـ۵۴.

[۱۴] – همان، ص۸۰.

[۱۵] – همان ۷. ص۸۰.

۱۶] – همان. ص۲۳۷.

[۱۷] – همان. ص۲۰۹.

[۱۸] – همان، ۲۱۷

[۱۹] – الگار، دین و دولت در ایران، ۶۴ ـ ۲۶۰.

[۲۰] – آدمیت، اندیشه ترقی . . . ، ص۲۰۰.

[۲۱] – همان، ص۲۱۷.

[۲۲] – همان، ص۱۵۹.

[۲۳] – همان، ۱۵۹.

[۲۴] – همان، ۱۵۹.

[۲۵] – آبراهامیان، یورواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه ی احمد گل محمدی / محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۷، ص۹۵.

[۲۶] – همان، ۸۰ ـ ۷۹.

[۲۷] – حائری، عبدالهادی، نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایران با دو رویه ی تمدن بورژوازی غرب، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۷، ص۲۸۰.

[۲۸] – حائری، عبدالهادی، آزادی های سیاسی و اجتماعی از دیدگاه اندیشه گران (گذری بر نوشته های پارسی در دو سده واپسین)مشهد، جهاد دانشگاهی، ۱۳۷۴، ص ۳۱ ـ ۱۳۰.

[۲۹] – ناطق، هما / آدمیت، فریدون، افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار، تهران، آگاه، ۱۳۵۶، ۹۹.

[۳۰] – همان، ۹۹ ـ ۱۹۹.

[۳۱] – حائری، تشیع و . . . ، ص ۳۲ ـ ۴۶.

[۳۲] – روزنامه قانون، تهران، کویر، ۱۳۶۹، شماره ی اول.

[۳۳] – آبراهامیان، ایران . . . ، ص۹۷.

[۳۴] – نک: ملکزاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، علمی، ۱۳۷۱. ج اول.

[۳۵] – نک: ملکزاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، علمی، ۱۳۷۱. ج اول.

[۳۶] – آبراهامیان، ایران . . . ، ۹۷.

[۳۷] – آدمیت، فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران، پیام، ۱۳۵۵، ص۲۷.

[۳۸] – الگار، میرزاملکم خان، ۱۲ ـ ۲۱۱.

۹]۳۹ – ملکزاده، تاریخ . . . ، ۳۷۸.

[۴۰] – ملکزاده، تاریخ . . . ، ۳۷۸.

[۴۱] – آدمیت، ایدئولوژی . . . ، ۲۷.

[۴۲] – آدمیت، ایدئولوژی . . . ، ۲۷

 

منابع و مآخذ:

 

۱ـ آبراهامیان، یورواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی، محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشرنی،۱۳۷۷.

۲ـ آدمیت، فریدون، اندیشه ترقی و حکومت قانون (عصرسپه سالار)، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۱.

۳ـ آدمیت، فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران، پیام، ۱۳۵۵ .

۴ـ الگار، حامد، میرزاملکم خان، ترجمه جهانگیر عظیما، مجید تفرشی، تهران، توس، ۱۳۶۹

۵ـ الگار، حامد، دین و دولت در ایران؛ نقش علماء در دوره قاجار، ترجمه ابولقاسم سری، تهران، توس، ۱۳۶۹

۶ـ حائری، عبدالهادی، تشیع و مشروطیت در ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۴

۷ـ حائری، عبدالهادی، نخستین رویاروییهای اندیشه گران با دو رویه ی تهران بورژوازی غرب، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۷

۸ـ حائری، عبدالهادی، آزادی های سیاسی و اجتماعی از دیدگاه اندیشه گران (گذری بر نوشته های پارسی در دو سده واپسین)، مشهد، جهاددانشگاهی، ۱۳۷۴

۹ـ روزنامه قانون، تهران، کویر، ۱۳۶۹

۱۰ـ ناطق، هما، آدمیت، فریدون، افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار، تهران، آگاه، ۱۳۵۶

۱۱ـ ملکزاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، علمی، ۱۳۷۱

منبع:

مجله دانشکده علوم اداری و اقتصاد دانشگاه اصفهان

سال پانزدهم، شماره ۲ (تابستان ۱۳۸۲)

نمایش بیشتر

سید محسن مدنی بجستانی

مهندس برق قدرت - فوق لیسانس علوم سیاسی

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا