دانش و تاریخ سیاسیویدیو
موضوعات داغ

سفر پیامبر خاتم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به طائف بخاطر پیدا کردن جایی در اطراف مکه

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «تو اهل چه شهری هستی و دین تو چیست؟» عداس گفت: «من مسیحی مذهب و اهل شهر نینوا می­ باشم»

با مرگ ابوطالب، دشمنان پیامبر صلی الله علیه و آله، جرئت بیشتری نسبت به آزار آن حضرت پیدا کردند، از این ­رو رسول خدا صلی الله علیه و آله در صدد استمداد از قبیله ثقیف -که در طائف سکونت داشتند- برآمده و می ­خواست با جلب نظر آنها، پشتیبان تازه ­ای برای پیشرفت دین خویش بدست آورد.[۱] از این رو همرا “زید بن حارثه”[۲] به طرف طائف حرکت کرد، ولی با مخالفت شدید سران قبیله ثقیف دچار شدند و بدون کسب نتیجه از آنجا بازگشت.

دعوت اهل طائف

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در اواخر سال دهم بعثت به طائف رفت، پس از ورود به شهر طائف یکسر به خانه “عبدیالیل” و دو برادرش “مسعود” و “حبیب” که در آن روز بزرگ و رئیس قبیله «ثقیف» بودند، رفتند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله هدف خود را از آمدن به طائف، برای آنها توضیح داده و از آنها خواست که او را در پیشرفت هدفش یاری کنند. یکى از ایشان گفت: «من جامه کعبه را پاره می ­کنم؛ اگر تو پیامبر خدا باشی، دیگری گفت: آیا خدا غیر از تو کسی را نیافت که به پیامبری بفرستد و سومی گفت: به خدا من هرگز با تو گفتگو نخواهم کرد؛ زیرا اگر تو چنانچه می­ گویی، فرستاده ­ای از جانب خداوند هستی و در این ادعا راست می­ گوئی، بزرگتر از آنی که با تو گفتگو کنم و اگر دروغ می­ گوئی و بر خدا دروغ می­ بندی، شایستگی آن را نداری که با تو صحبت کنم. رسول خدا صلی الله علیه و آله از نزد آنها برخاست و هنگام بیرون رفتن تنها تقاضائی که از آنها کرد، این بود که آنچه در آن مجلس گذشته است، پنهان کنند و مردم طائف را از سخنانی که میان ایشان رد و بدل شده بود، آگاه نکنند و به خاطر این بود که دوست نمی­ داشت، سخنان عبدیالیل و برادرانش به گوش مردم برسد و آنان را نسبت به آن حضرت جسور کند.[۳]

بدین ترتیب بزرگان طائف، بر جوانان خود ترسیدند و گفتند از شهر ما بیرون برو و جایى برو که دعوت تو را بپذیرند، سفیهان را هم شوراندند و شروع به سنگ زدن به پیامبر صلی الله علیه و آله کردند، آن چنان که پاهاى پیامبر مجروح شد و زید بن حارثه با جان خود آن حضرت را حفظ مى ‌کرد به طورى که سرش چند شکاف برداشت.

اسلام آوردن عداس

رسول خدا صلی الله علیه و آله، از ایمان آوردن قبیله ثقیف مأیوس گشت، و از این جهت که هیچ مرد و زنى دعوتش را نپذیرفته بود، اندوهگین بود،[۴] پس از دست آنها به باغی که از آن “عتبه” و “شیبه” فرزندان “ربیعه” بود، پناهنده شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله برای استراحت زیر درخت انگوری نشست. پیامبر صلی الله علیه و آله در آن حال که در زیر سایه درختی نشسته بود، دست به درگاه پروردگار متعال بلند کرد و گفت:

اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَشْکُو ضَعْفَ قُوَّتِی، وَقِلَّهَ حِیلَتِی، وَهَوَانِی عَلَى النَّاسِ، یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ، أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِینَ وَأَنْتَ رَبِّی، إلى مَنْ تَکِلُنِی؟ إلى بَعِیدٍ یَتَجَهَّمُنِی؟ أَمْ إلى عَدُوٍّ مَلَّکْتَهُ أَمْرِی؟ إِنْ لَمْ یَکُنْ بِکَ غَضَبٌ عَلَیَّ فَلاَ أُبَالِی، وَلَکِنَّ عَافِیَتَکَ هِیَ أَوْسَعُ لِی، أَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُمَاتُ، وَصَلُحَ عَلَیْهِ أَمْرُ الدُّنْیَا وَالآخِرَهِ مِنْ أَنْ تُنْزِلَ بِی غَضَبَکَ أَوْ یَحِلَّ عَلَیَّ سَخَطُکَ، لَکَ الْعُتْبَى حَتَّى تَرْضَى، وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّهَ إِلاَّ بِکَ”

پروردگارا ! من شکایت ناتوانی و بی ­پناهی خود و استهزاء و بیزاری مردم را نسبت به خود، پیش تو می ­آورم. ای مهربان­ترین مهربانها، تو پروردگار ناتوانان و فقیران و خدای منی، مرا در این حال بدست که می­ سپاری؟ بدست بیگانگانی که با ترشروئی با من رفتار کنند؟ یا دشمنی که مالک سرنوشت من شود؟ خداوندا! اگر تو بر من خشمگین نباشی به تمام این دشواری­ها تن در می­ دهم و اگر تو بر من خشنود باشی، بر من گوارا خواهد بود. پروردگارا، من به نور روی تو پناه می­ برم، همان نوری که تمام تاریکی­ها را می ­شکافد و کار دنیا و آخرت را اصلاح می­ کند. پناه می­ برم از این که خشم تو بر من فرود آید و غضب تو بر من نازل گردد، ملامت کردن حق توست تا آگاه که خشنود شوی و قدرت و قوت آنها بوسیله تو بدست آید.[۵]

بعد از مناجات رسول خدا صلی الله علیه و آله با خداوند متعال، عتبه و شیبه که این حال را مشاهده کردند، دلشان به حال پیامبر صلی الله علیه و آله سوخت، از این­رو غلام نصرانی خود را که “عداس” نام داشت، پیش خوانده و به او گفتند: «خوشه انگوری از این درخت بکن و در سبد بگذار و نزد این مرد ببر و به او تعارف کن.[۶] عداس همین کار را انجام داد و رسول خدا دست به طرف انگور دراز کرد و برای برداشتن حبه انگور «بسم الله» گفت.

عداس که برای اولین بار چنین سخنی را شنیده بود، در چهره رسول خدا صلی الله علیه و آله خیره شد و گفت: «این جمله که تو گفتی، در میان مردم این بلاد معمول نیست؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «تو اهل چه شهری هستی و دین تو چیست؟» عداس گفت: «من مسیحی مذهب و اهل شهر نینوا می­ باشم». رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «از شهر مرد شایسته، “یونس بن متی” هستی؟» عداس با تعجب گفت: «تو از کجا یونس بن متی را می­شناسی؟» رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «او برادر من و پیغمبر خدا بود، چنانچه من پیغمبر و فرستاده خدا هستم. عداس که این سخن را شنید، پیش آمده و سر پیامبر صلی الله علیه و آله را بوسید و سپس خم شد و بر دست و پای وی افتاد و شروع به بوسیدن کرد و در جریان گفتگو با پیامبر اسلام آورد.

عتبه و شیبه که ناظر این جریان بودند به یکدیگر گفتند: «این مرد، غلام ما را از راه بدر کرد و چون عداس به نزد آنها بازگشت، به او گفتند: «ای عداس، چرا سر و دست این مرد را بوسیدی؟ عداس گفت: «چیزی نزد من بهتر از آن نبود؛ زیرا این مرد از چیزهایی خبر دارد که جز پیامبران کسی از آنها آگاهی ندارد». عتیبه و شیبه به او گفتند: مواظب باش، مبادا تو را از دین خود برگرداند و بدان که دین تو بهتر از دین اوست.[۷]

ایمان آوردن جنیان به پیامبر

پیامبر صلی الله علیه و آله پس از ترک طائف به سوی وطن خویش بازگشت و راه مکه را در پیش گرفت و چون به نخله (که تا مکه یک شب راه بود) رسید، شب را در آنجا اقامت کرد و نیمه شب برای نماز بلند شد، چند تن از جنیان شهر نصیبین که هفت نفر بودند و از آن حضرت گذشتند و آواز تلاوت قرآن را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدند، آوای روح افزای رسول خدا صلی الله علیه و آله و آیات دلنشین قرآن، مجذوبشان کرده و مانع از حرکت آنان شد و تا پایان تلاوت قرآن از نماز در جای خود ایستادند و پس از اتمام آن و ایمان به دین مقدس اسلام، به سوی قوم و قبیله خود بازگشته آنان را به دین اسلام دعوت کردند.[۸]

خدای متعال داستان ایمان آوردن جنیان را در قرآن بیان فرموده و می­ گوید: «و هنگامی که (ای رسول ما) چند تن از جنیان را به سوی تو متوجه کردیم تا استماع آیات قرآن کنند و چون نزد رسول آمدند با هم گفتند، گوش فرادارید تا آیات قرآن را بشنویم و چون قرائت تمام شد، ایمان آوردند و به سوی قومشان برای تبلیغ و هدایت بازگشتند…».[۹] و نیز در این باره نازل فرموده: «بگو (ای رسول ما) که به من وحی شده که گروهی از جنیان، آیات قرآن را (هنگام قرائت من) استماع کردند…».[۱۰]

وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنْصِتُوا ۖ فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلَىٰ قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ ﴿٢٩﴾

و [یاد کن] هنگامی که گروهی از جن را به سوی تو متوجه کردیم که قرآن را بشنوند، پس وقتی که نزد قرائت آن حاضر شدند، گفتند: [برای شنیدن قرآن] خاموش باشید. پس چون قرائت پایان یافت به سوی قومشان در حالی که گفتند: بیم دهنده بودند، بازگشتند. شنیدیم که (۲۹)

قَالُوا یَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا کِتَابًا أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَىٰ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَإِلَىٰ طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿٣٠﴾

ای قوم ما! به راستی ما کتابی را شنیدیم که پس از موسی نازل شده است، تصدیق کننده همه کتاب های پیش از خود است، به سوی حق و به سوی راه راست هدایت می کند. (۳۰)

یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَیُجِرْکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ ﴿٣١﴾

ای قوم ما! دعوت کننده [به سوی] خدا [پیامبر اسلام] را اجابت کنید و به او ایمان آورید تا خدا برخی از گناهانتان را بیامرزد و از عذابی دردناک پناهتان دهد؛ (۳۱)

بازگشت به مکه

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چند روزى در نخله اقامت کرد و سپس قصد مکه نمود. زید بن حارثه گفت: با اینکه قریش شما را بیرون کرده‌اند چگونه دوباره مى‌ خواهى آنجا بروى؟ فرمود: خداوند براى این سختى که مى ‌بینى گشایش و راه خروجى قرار خواهد داد و خداوند آیین خود و پیامبر خویش را یارى خواهد فرمود. سپس به غار حرا آمد و مردى از خزاعه را پیش مطعم بن عدى فرستاد و پیام داد آیا من در پناه تو مى‌ توانم به مکه بیایم؟ او گفت: آرى، و فرزندان و خویشاوندان را فراخواند و سلاح برگرفتند و در گوشه‌ هاى کعبه ایستادند و گفت: من محمد (ص) را در پناه خود گرفته ‌ام و پیامبر (ص) همراه زید بن حارثه وارد مسجد الحرام شد. مطعم بن عدى همچنان که بر شتر خود سوار بود، گفت: اى گروه قریش، من محمد (ص) را پناه داده ‌ام و هیچ یک از شما نباید متعرض او شود، پیامبر (ص) خود را به حجر الاسود رساند و استلام فرمود و دو رکعت نماز گزارد و به خانه خود برگشت و مطعم بن عدى و فرزندانش آن حضرت را احاطه کرده و در میان خود گرفته بودند.[۱۱]

ابوسفیان از دیدن چنین منظره ­ایی سخت ناراحت شد و پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از انجام مراسم روانه منزل شدند.[۱۲]

پانویس

  1. پرش به بالا زندگانى‌محمد(ص)،ترجمه سیره ابن هشام،ج‌۱،ص:۲۶۹
  2. پرش به بالا ابن سعد، محمد بن سعد کاتب واقدی؛ الطبقات الکبری، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴، ج اول، ص ۲۱۰ و نیز حلبی، علی بن برهان الدین؛ السیره الحلبیه، بیروت، انتشارات دارالمعرفه، ج۱، ص۳۵۳.
  3. پرش به بالا سیره ابن هشام، پیشین، جلد اول، ص۲۶۹و۲۷۰.
  4. پرش به بالا الطبقات‌ الکبرى،ترجمه دکتر مهدوی دامغانی،ج‌۱،ص:۱۹۸
  5. پرش به بالا ابن هشام، ج اول، ص۲۷۰ و ۲۷۱.
  6. پرش به بالا همان، ج اول، ص۲۷۱ و طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، ۱۳۵۲، ج۲، ص۳۴۶ و ابن کثیر، اسماعیل بن عمر؛ البدایه والنهایه، بیروت انتشارات هجر، ۱۴۱۷ هـ، ج۳، ص۱۳۶ و همان، السیره النبویه، ج۱، ص۳۲۱ و اعظمی، هاشم؛ سیره ذهبی، ۱۴۰۸ هـ. جزء اول، ص۱۸۶ والسهیلی، عبدالرحمن؛ الروض الانف، مصحح عبدالرحمن الوکیل، بیروت، انتشارات داراحیاء، ۱۴۱۲ هـ، ج۴، ص۱۳۵.
  7. پرش به بالا سیره ابن هشام، پیشین، ج۱، ص۲۷۲.
  8. پرش به بالا همان، ج۱، ص ۲۷۳.
  9. پرش به بالا سوره احقاف، آیه های ۲۹ و ۳۱.
  10. پرش به بالا سوره جن، آیه ۱.
  11. پرش به بالا الطبقات‌ الکبرى،ترجمه دکتر مهدوی دامغانی،ج‌۱،ص:۱۹۸
  12. پرش به بالا ابن سعد، البقات الکبری، ج۱، ف ص۲۱۰ و ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج۳، ص ۱۳۷.

منابع

  • الطبقات ‌الکبرى، محمد بن سعد واقدی، ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى‌، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴ش.
  • دلائل النبوه، ابو بکر احمد بن حسین بیهقى (م ۴۵۸)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، دو جلد، ۱۳۶۱ش.
  • سید جواد موسوی، سفر پیامبر صلی الله علیه و آله به طائف، دانشنامه پژوهه، تاریخ بازیابی: ۲۹ آذر ۱۳۹۱.

نمایش بیشتر

سید محسن مدنی بجستانی

مهندس برق قدرت - فوق لیسانس علوم سیاسی

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا