روانشناسی سیاسی چیست؟ و شخصیت و سیاست
ماهیت روانشناسی سیاسی
بدون شک امروزه علوم به صورت جزایر مجزا از یکدیگر نگریسته نمیشوند و مرزهای مشترک و پیوندهای عمیق میان آنها زمینه را برای شکلگیری مطالعات میان رشتهای فراهم آورده است. در این میان روانشناسی سیاسی (Political Psychology) علمی نوپاست که از پیوند روانشناسی و سیاست پدید آمده است. بسیاری از متخصصان و کارشناسان علم سیاست همچون والترلیپمن، گراهام والاس و ریورس بر این باورند که بررسی روابط سیاسی انسانها بدون در نظر گرفتن جنبههای روانشناختی این روابط، امری ناقص و خطایی بزرگ است.
توجه به کاربرد روانشناسی در عرصه سیاست، ریشه در تحولات قرن بیستم دارد و چنین توجه و اهمیتی را میتوان در آثار لاول (Lowell) و لاسول (Lasswell) مشاهده کرد. تلاش ۳۰ ساله لاسول و مطالعات عمیق او منجر به ورود روش روان تحلیلگری در حوزه علم سیاست شد و ساختار طبقهبندی افراد از منظر سیاسی شکل گرفت.
حال این سوال مطرح میشود که محققین در قلمرو روانشناسی سیاسی به دنبال پاسخگویی به چه سوالاتی هستند؟ جستجوی منشأ گرایشهای سیاسی انسانها، نحوه شکلگیری و تغییر تفکرات سیاسی، چگونگی شکلگیری انقلابها در جوامع سنتی و دگرگونی یا سرنگونی نظامها از جمله سوالاتی است که روانشناسی سیاسی به دنبال جواب دادن به آنهاست.
دیدگاه التقاطی در روانشناسی
امروزه در مطالعات روانشناسی به جای سخن گفتن از یک دیدگاه یا یک رویکرد، از رویکرد التقاطی که آمیزه یا مخلوطی از رویکردهای مختلف است، سخن به میان میآید. امروزه کمتر روانشناسی را میتوان یافت که با نگاه تکبعدی به کار بالینی (کلینیکی) یا تحقیقی بپردازد. در عوض رویکردهای مختلف با مبانی و اصول متفاوت و گهگاه متعارض به تبیین رفتار انسان میپردازند.
از جمله گرایشهای مطرح در روانشناسی، روانشناسی اجتماعی (Social Psychology) است که بستر پیوند میان روانشناسی و علم سیاست را فراهم میآورد. گوردون آلپورت در تعریف روانشناسی اجتماعی چنین مینویسد: «علم درک و تبیین چگونگی نفوذپذیری افکار، احساسات و رفتارهای افراد از حضور واقعی، خیالی یا ضمنی دیگران.»
روانشناسی اجتماعی به قانونگذار امکان میدهد که در وضع بهترین قوانین تلاش کند و در عین حال سیاستمدار را راهنمایی میکند تا مطلوبترین سیاست را در پیش گیرد. در نتیجه میتوان چنین گفت که روانشناسی سیاسی در قالب شاخهای از روانشناسی اجتماعی تلاش میکند شناخت دقیقی از جامعه در اختیار سیاستمداران قرار دهد. برای مثال سیاستمداران مطرح همواره تبعات روانی سخنان و اعمال خود را در جامعه خویش رصد میکنند و میدانند که حرکت یا سخن نسنجیده در عرصه سیاست چه پیامدهای روانی ناگواری میتواند به دنبال داشته باشد. گوشزد کردن پیامدهای روانی سیاستورزی سیاستمداران بخش قابل توجهی از قلمرو روانشناسی سیاسی را تشکیل میدهد.
سیاست
واژه سیاست نیز همچون بسیاری از کلمات کلیدی علوم مختلف با تعاریف گوناگون و متفاوت محصور شده است. علم فرمانروایی بر کشورها یا فن و عمل فرمانروایی بر جوامع انسانی از جمله تعاریف مطرح برای واژه سیاست است. نزاع بر سر علم بودن سیاست یا فن تلقی کردن آن همچنان ادامه دارد؛ ولی آنچه بدیهی و آرزوی بسیاری از نظریهپردازان و بزرگان سیاست نیز است، به کار بردن سیاست علمی در قلمرو سیاست است. هرچند برخی تحقق چنین آرزویی را در عرصه سیاست و عمل بسیار دشوار میدانند، چنانکه دوورژه مینویسد: «بیهوده است اگر امیدوار باشیم روزی برسد که قلمرو سیاست علمی بتواند سراسر قلمرو سیاست به مفهوم هنر و عمل را پوشش دهد و سیاست کاملا علمی گردد… تصمیمات سیاسی نهتنها اطلاعات بدست آمدهی عینی بلکه قضاوت یا داوریهای ذهنی را در باب انسان و جامعه به بازی میگیرند.”
شخصیت و سیاست
از طریق فرآیند جامعهپذیری سیاسی است که شخصیت سیاسی افراد یک جامعه شکل گرفته و رفتارها و هنجارهای مورد قبول نظام سیاسی حاکم در آنها نهادینه میشود.
هرچند مطالعات علمی پیرامون شخصیت در اواخر دهه ۱۹۳۰ توسط گوردون آلپورت در دانشگاه هاروارد به رسمیت شناخته شد؛ ولی از آن زمان تا امروز تعریفی از شخصیت که همگان بر آن اجماع کنند، ارائه نشده است. با وجود این میتوان تعریف زیر را پیرامون شخصیت تا حدودی قابل قبول دانست:
“شخصیت را میتوان تمامی سیستم تمایلات نسبتا پایدار روانی و جسمی هر فرد تعریف نمود؛ تمایلاتی که نحوه تطابق وی را نسبت به محیط روانی، اجتماعی و مادی معین میسازد.”
تکثر و تعدد تعاریف مربوط به شخصیت، ریشه در ماهیت پیچیده انسان دارد. در واقع به تعبیر دکتر فتحی آشتیانی در کتاب مقدمهای بر روانشناسی سیاسی، «دامنه تعاریف موجود، از فرآیندهای درونی ارگانیزم تا رفتارهای مشهود ناشی از تعامل افراد در نوسان است،” و به همین دلیل نمیتوان به یک نظریه خاص اشاره کرد که در آن تمامی معانی شخصیت لحاظ شده باشد. درواقع هر نظریهپردازی به جنبههای خاصی از شخصیت نظر افکنده است. برای مثال برخی بر جنبههای شناختی و عاطفی شخصیت و برخی دیگر بر جنبههای جسمانی ـ روانی آن تکیه میکنند.
چنانکه اشاره شد، تحول و در نوسان بودن، ویژگی اصلی شخصیت است و به همین دلیل برخی بر این اعتقادند که هر کدام از تعاریف شخصیت «به منزله نقطه توقف درباره یک فرآیند است. برای ارزیابی شخصیت افراد از روشهای گوناگونی استفاده میشود که در این میان میتوان از زندگینامههای خود نوشته و دیگر نوشته، پرسشنامهها، موقعیتهای آزمایشی، تستهای فرافکن، قیافه، خط و بیان نام برد.
شخصیت و جامعهپذیری سیاسی
نظریه جامعهپذیری سیاسی (Political Socialization) که توسط ریچارد داوسن و کنت پرویت بسط یافته، به عنوان ابزاری نظری در تبیین و توضیح تفاوت میان نظامهای سیاسی به کار میرود. داکتر آشتیانی در کتاب «مقدمهای بر روانشناسی سیاسی» در بیان اهمیت فرآیند جامعهپذیری سیاسی مینویسد: “از طریق فرآیند جامعهپذیری سیاسی است که نسلهای قدیمیتر، فرهنگ سیاسی جامعه را به نسلهای جدیدتر منتقل میکنند و با توجه به چنین انتقالی است که هر جامعهای موفق میشود فرهنگ سیاسی خود را استقرار بخشد.”
درواقع با استفاده از نظریه جامعهپذیری سیاسی میتوان علل استمرار و ثبات یک نظام یا علل بیثباتی و زوال نظامهای سیاسی را توجیه کرد. درواقع آنچه در نظریه جامعهپذیری سیاسی مورد توجه قرار میگیرد، پرورش شخصیت شهروندانی است که به صورت افراد کارآمد جامعه سیاسی مطرح میشوند. از نظر افرادی چون الموند و پاول، جامعهپذیری سیاسی “روند حفظ یا دگرگونی فرهنگهای سیاسی است.”
به عبارت دیگر، از طریق فرآیند جامعهپذیری سیاسی است که شخصیت سیاسی افراد یک جامعه شکل گرفته و رفتارها و هنجارهای مورد قبول نظام سیاسی حاکم در آنها نهادینه میشود. عوامل متعددی در جامعهپذیری سیاسی نقش دارند که از آن جمله میتوان به خانواده، مکتب، دوستان و همسالان، رسانههای گروهی، فرهنگ، طبقات اجتماعی و نقش جنس اشاره کرد. بدون شک بررسی رابطه شخصیت و جامعهپذیری سیاسی یکی از مباحث مهم در حوزه روانشناسی سیاسی بهشمار میآید.
منبع: روزنامههای جام جم و آفتاب