دانش و تاریخ سیاسی
موضوعات داغ

حاج ابراهیم خان کلانتر شیرازی (اعتماد الدوله) صدراعظم خائن لطفعلی خان زند

از قول ناصرالدین قاجار در دیدار با «آدولف کرمیو» مؤسس اتحادیه جهانی آلیانس (سازمانی برای محافظت از یهودیان سراسر جهان) نقل شده که در مقام ستایش از ابراهیم خان گفته است: «من فراموش نمی‌کنم که این یک یهودی، حاج ابراهیم بود که کمک کرد قاجارها سلطنت را به‌ دست‌ آورند.»

از قول ناصرالدین شاه قاجار در دیدار با «آدولف کرمیو» مؤسس اتحادیه جهانی آلیانس (سازمانی برای محافظت از یهودیان سراسر جهان) نقل شده که در مقام ستایش از ابراهیم خان گفته است: «من فراموش نمی‌کنم که این یک یهودی، حاج ابراهیم بود که کمک کرد قاجارها سلطنت را به‌ دست‌ آورند.

(یهودیانی که واقعا به راه، اندیشه و مرام حضرت موسی کلیم علیه السلام واقف هستند خود از بزرگترین قربانی های فرقه های ضاله  یهودی هستند.)

حاج ابراهیم خان کلانتر شیرازی (اعتماد الدوله)

محمد ابراهیم ؛ سپس حاجی ابراهیم، سومین پسر حاجی هاشم «واحد العین» در سال ۱۱۵۸ ه.ق. در شیراز زاده می شود. پدربزرگ محمد ابراهیم که محمود نام داشته، از بازرگانان بنام و توانگر شیراز بوده است. حاجی ابراهیم، از دودمان هاشمیان قزوین و از کلیمیان تازه مسلمان (نودین) شده ای بوده که  به شیراز کوچیده اند و به بازگفتی در شیراز با خانواده ی حاجی قوام الدین حسن شیرازی (ستایش شده ی حافظ) و وزیر شیخ ابواسحاق اینجو، از راه همسرگیری، پیوستگی (وصلت) پیدا می کنند و پس از زمانی، دودمان او به حاجی قوام الدین باز شناخته می شود. و بدین گونه باید گفت که حاجی ابراهیم از نوادگان دختری این دودمان است. و نیای اعلای وی «ملا آشر کلیمی» است. برخی بر این باورند که این داوش جای درنگ داشته و قوامی ها برای لاپوشانی تبار یهودی خود، پشت این نام پنهان شده اند و این حاجی در اصل حاجی قوام الدین تمناچی ((کسی که پس از گرفتن باج و خراج از کالایی بر آن مهر و نشانه ی ویژه می زده است)) بوده است.

حاجی محمود، در پایان چرخه ی صفویه، مسجد و مدرسه ای به نام «هاشمیه» در «بالاکفت» (بالا کند) شیراز بنیاد می نهد و املاکی را نیز بر آنها واگذار می نماید (وقف می کند) پس از مرگ حاجی محمود؛ پسرش (حاجی هاشم) در آشوب اشرف افغان به سمت کدخداباشی (کلانتر باشی) کوی و برزن های شیراز گمارده می شود. در تاریخ آمده است هنگامی که نادرشاه افشار به شیراز سفر کرده، حاجی هاشم از وی در باغ دلگشا، پذیرایی شاهانه ای می کند و این رخداد انگیزه آواز برجستگی دودمان حاجی هاشم در شیراز می شود.

دفتر زندگی

حاج ابراهیم کلانتر سومین پسرحاج هاشم شیرازی، کلانتر محلات حیدری‌نشین شیراز بود. پدر حاج‌ هاشم که حاج محمود نام داشت، از بازرگانان توانگر شیراز بود و مدرسۀ هاشمیه را در آن شهر بنیاد نهاده بود. در ۱۱۶۰ ق / ۱۷۴۷م نادرشاه همۀ کلانتران و بزرگان شیراز را نزد خود خواند و پس از بازجویی بیش‌تر آنان را کشت یا کور کرد، امّا از کشتن و نابینا کردن حاج هاشم به سبب میانجیگری بعضی از بزرگان چشم پوشید و تنها یک چشم او را کور کرد. .برخی نیز گفته اند که «سِر جان ملکم» بر پایه گفتار محمد خان پسر حاجی ابراهیم گفته است که گویا نیای او به انگیزه پیری، نابینا گشته است.

گفته‌اند که نیاکان حاج هاشم از یهودیان جدیدالاسلام قزوین بوده‌اند که به شیراز کوچیده بوده‌اند (اعتمادالسلطنه، خلسه، ۴۹؛ بامداد، ۱ / ۲۲). بامداد به نقل از میرزا فضل‌الله خاوری دربارۀ نسب این خانواده آورده است: «نسبت او را ذکر السنه و افواه به این طریق کاشف راز [شده] که یکی از اجداد اعلای او از دارالسّلطنۀ قزوین که وطن اصلی او بوده، هجرت [کرده] و به دارالعلم شیراز آمده، خاطرش به آرامش در آن شهر قرین شده، از خاندان حاج قوام‌الدّین شیرازی معروف، مستوره‌ای به عقد ازدواج در آورده … اولاد او نسلاً بعد نسل، به سبب آن مستوره، خود را منسوب به حاجی قوام‌الدین دانسته» (همانجا). به این ترتیب، اینکه افراد این خاندان خود را اصلاً از نسل حاج قوام‌الدین حسن شیرازی از معاصران خواجه حافظ می‌دانند، اعتباری ندارد. چون حاج هاشم درگذشت، فرزند او حاج ابراهیم، کلانتر برخی از محلات حیدری‌نشین شیراز گردید و ظاهراً در روزگار پادشاهی کریم خان زند نیز در همین مقام ماند. چندی نیز به عنوان منشی وارد دستگاه میرزا محمد، کلانتر فارس شد. میرزا محمدکلانتر از روابط خود با حاج ابراهیم مطالبی بیان داشته و شرح فراخوانی بزرگان فارس را از سوی نادرشاه به تفصیل یاد کرده است (صص ۲۰-۲۶، ۹۰-۹۲). حاج ابراهیم به تدریج بر اثر کفایت و کاردانی، کدخدای همۀ محلاّت حیدری‌نشین شیراز شد.
زمانی که علیمرادخان زند در ۱۱۹۶ ق / ۱۷۸۲م بر شیراز دست یافت، گروهی و از آن میان حاج ابراهیم کلانتر و همۀ اعضای خانوادۀ او را به اصفهان فرستاد و نیز او را ۰۰۰‘۴۰ تومان جریمه کرد (رستم الحکما، ۴۴۰). تا زمانی که علیمرادخان زنده بود، به اینان اجازۀ بازگشت داده نشد، لیکن پس از مرگ او (۱۱۹۹ق) حاج ابراهیم به شیراز بازگشت (شریف، ۳۳۹-۳۴۲؛ شیرازی، علی رضا، ۴۵-۵۳). او در این هنگام جعفرخان زند را یاری رساند که فرمانروایی شیراز را در دست بگیرد و به پاداش خدمت از سوی وی به جای میرزا محمد کلانتر، به کلانتری ایالت فارس منصوب گردید. از این زمان حاج ابراهیم به عنوان یکی از بزرگان فارس و نزدیکان خاندان زند، موقعیت مناسبی یافت و روزبه‌روز بر مقام و اهمیت او افزوده شد (شیرازی، علی‌رضا ۳۴۳؛ شریف، ۵۰، ۵۳؛ مفتون دنبلی، ۷۲).

نقش کلانتر در دوران لطفعلی خان زند

پس از کشته شدن جعفر خان زند در ۱۲۰۳ ق / ۱۷۸۹م فرزند او لطفعلی خان که در بوشهر به سر می‌برد، به عزم جانشینی پدر آهنگ شیراز کرد و چون به آنجا رسید، با یاری حاج ابراهیم بر تخت پادشاهی زندیان نشست. لطفعلی خان در اولین فرصت کشندگان پدر را به سزای خود رساند، اما به میانجیگری حاج ابراهیم که درین زمان مقرب درگاه بود، از گناه یکی از عاملان قتل پدر به نام میرزا مهدی چشم پوشید. چندی نگذشت که به تحریک مادرش، میرزا مهدی را نیز کشت. این کار سرآغاز سردی روابط میان حاج ابراهیم با خان زند گردید و چون حاجی با هوشمندی ذاتی به تدریج پی برد که روزگار افول خاندان زند فرا رسیده است، این کار لطفعلی خان را بهانه کرد و در پی ایجاد روابط با آقا محمدخان برآمد (فسایی، ۲۲۳). پس از چندی لطفعلی خان به عزم تسخیر کرمان و مطیع ساختن سید ابوالحسن خان کهکی فرمانروای آنجا، عازم آن شهر گردید و در غیاب خود خسروخان برادر کوچک‌تر خویش را به فرمانروایی فارس برگزید، ولی نیابت حکومت را به حاج ابراهیم سپرد. لطفعلی خان در سفر دیگر خود که آهنگ اصفهان داشت، دیگر بار خسروخان را به جای خود نشاند و پاسداری از قلعۀ شیراز را به برخوردار خان زند سپرد و محمدعلی خان زند را مأمور نگهداری ارک و حرمسرا کرد، اما با اینکه به کلانتر بدگمان شده بود عملاً اختیارات حکومت در دست حاج ابراهیم باقی ماند و لطفعلی خان به منظور اطمینان بیش‌تر، هنگام حرکت میرزا محمد پسر بزرگ حاج ابراهیم را با خود برد و همین کار تیرگی روابط را بیش‌تر کرد و حاجی دانست که خان زند را بر او اعتمادی نیست. از این رو تصمیم گرفت پیوند خود را با خاندان زند که تاکنون برقرار، ولی متزلزل شده بود، یکباره بگسلد و روی به آقا محمدخان قاجار بیاورد.
پس از آنکه لطفعلی خان از شیراز دور شد، کلانتر خیانت را آشکار کرد. نخست برخوردارخان و محمدعلی خان زند را به خانۀ خود خواند و ناگهان فرمان دستگیری آنان را داد، پس از آن برای برادران خود عبدالرحیم خان و محمدعلی که فرماندهی دو فوج از لشکر پیادۀ لطفعلی خان را بر عهده داشتند، در نهان پیام فرستاد که شورش کنند و او را دستگیر سازند. هر چند لطفعلی خان از این شورش جان به در برد، اما سپاهیانش پراکنده شدند و هر یک از گوشه‌ای فرا رفتند. آنگاه لطفعلی خان روی به شیراز آورد به این امید که شهر همچنان در تصرف اوست، اما چون نزدیک شهر رسید، دانست که حاج ابراهیم خیانت ورزیده و بزرگان دودمان او را در شیراز دستگیر کرده است. کلانتر در جواب اعتراض لطفعلی خان پاسخ داد که دیگر به خاندان زند اعتمادی ندارد و از آنان به جان خویش بیمناک است (جونز، ۲۶- ۲۹؛ شریف، ۳۴۳-۳۴۴؛ شیرازی، علی‌رضا، ۷۸- ۷۹؛ ساروی، برگ ۱۴۵؛ مفتون دنبلی، ۲۱؛ هدایت، ۹ / ۳۶۷- ۳۶۸؛ فسایی، ۲۳۳-۲۳۴). لطفعلی خان تصمیم گرفت شهر را بگشاید و داخل آن شود، اما حاج ابراهیم با سپاهیان وی که زنان و فرزندانشان در شهر بودند، باب مکاتبه را گشود و آنان را تهدید کرد و به درون شهر فرا خواند. به این ترتیب بسیاری از همراهان لطفعلی خان او را رها کردند و نزد خانواده‌هایشان شتافتند. خان زند ناچار محاصرۀ شیراز را رها کرد و به جنوب فارس رفت (جونز، ۲۸- ۲۹، ۳۳-۳۴، ۵۲-۵۴؛ ملکم، ۲ / ۳۰۴). وی در آغاز قصد داشت به بوشهر برود و زمستان را در آنجا بگذراند، ولی به هنگام عبور از دشت کازرون، رضاقلی خان حاکم آنجا که متحد حاج ابراهیم بود، با وی به زدوخورد پرداخت. لطفعلی خان پس از چند جنگ متناوب و پراکنده سرانجام موفق شد او را دستگیر و نابینا کند (جونز، ۵۵-۶۵؛ ملکم، همانجا؛ فسایی، ۲۳۴). چون حاج ابراهیم از شکست رضا قلی خان و دستگیری او آگاه شد، هراسان گشت و نامۀ تضرّع‌آمیزی به آقامحمدخان نوشت و ۰۰۰‘۳ اسب از رمۀ زندیان را که در چراگاه فارس بودند، برای او ارمغان فرستاد و از وی برای دفع لطفعلی خان کمک خواست. آقا محمدخان خشنود از اعمال خیانت‌آمیز کلانتر، او را به فرمانروایی فارس گماشت و به روایتی لقب اعتمادالدوله را نیز در این هنگام به او داد (هدایت، ۹ / ۳۶۸؛ فسایی، همانجا). حاجی برای خوش‌خدمتی بیش‌تر، از آقا محمدخان خواست تا فردی برای تصرف شیراز و ضبط خزاین زندیان مأمور کند (سپهر، ۱ / ۵۹). از آن سوی، لطفعلی خان آهنگ شیراز کرد. کلانتر با نیروهایی که در اختیار داشت، به مقابله برخاست، لیکن به سختی شکست خورد و به درون شهر پناه برد. پس از آن نامۀ دیگری به آقامحمدخان نوشت و ضمن اعلام این شکست از او تقاضای کمک سریع کرد. آقا محمدخان سپاهی ۰۰۰‘۵ نفری به سرداری جان محمدخان به فارس فرستاد. میان این سپاه و لطفعلی خان نبردهایی در گرفت. لطفعلی خان یک بار بر این سپاه شبیخون برد، اما به گفتۀ سپهر نتوانست کاری از پیش ببرد (۱ / ۶۰). دیگر بار مصطفی خان قاجار دولّو مأموریت یافت که با ۰۰۰‘۴ سوار زیر نظر کلانتر به سرکوب لطفعلی خان بپردازد و این بار کلانتر نیرویی ۰۰۰‘۷ نفری برای دفع لطفعلی خان به دشتستان فارس فرستاد. این سپاه در کازرون با لطفعلی خان تلاقی کرد و به سختی شکست خورد. لطفعلی خان پس از این پیروزی در مسجد بردی که کمتر از یک فرسنگ تا شیراز فاصله داشته است استقرار یافت، کلانتر حصار شهر را مستحکم کرد و با اتخاذ تدابیری نیروهای ایلی را که جانبدار زندیان بودند، خلع سلاح و از شهر بیرون کرد. همچنین نیرویی برای نبرد با خان زند اعزام داشت که آنان نیز شکست خوردند و گریختند. در این هنگام حاج ابراهیم پیکی نزد مصطفی خان قاجار که نزدیک شیراز بود فرستاد و او را به داخل شهر خواند. مصطفی خان از بیراهه به شیراز درآمد و در روزهای بعد با لطفعلی خان وارد جنگ شد. لیکن او نیز شکست خورد و ۰۰۰‘۲ تن از نیروهایش دستگیر شدند. حاج ابراهیم هراسان از این وقایع، مقداری از جواهرات سلطنتی زندیان را نزد آقا محمدخان فرستاد و او را از خبر شکست مصطفی خان آگاه کرد و از وی خواست که دیگر بار سپاهی انبوه برای قلع و قمع آخرین بازماندۀ زندیان گسیل دارد. از سوی آقا محمدخان سپاهی به فرماندهی جان محمدخان و رضاقلی خان قاجار به فارس اعزام گردید. سپاهیان شیراز نیز که زیر فرماندهی عبدالرحیم خان و محمدعلی خان برادران حاج ابراهیم بودند، به آنان پیوستند. جنگ در بیرون شیراز در گرفت، لطفعلی خان با لشکری که شمارشان بسیار کمتر بود، بر این سپاه پیروز شد و رضاقلی خان قاجار را دستگیر کرد (شریف، ۳۵۲-۳۶۵؛ شیرازی، علی رضا، ۹۲-۹۳؛ ساروی، برگهای ۱۴۶-۱۴۷؛ فسایی، ۲۳۴-۲۳۶؛ ملکم، ۲ / ۳۰۵).
آقا محمدخان پس از آگاهی از این حوادث، در ۱۲۰۶ ق / ۱۷۹۲م با سپاهی انبوه به اصفهان آمد و از آنجا راه شیراز در پیش گرفت و در اَبْرَج، چند فرسنگی آن شهر مستقر شد. لطفعلی خان که یارای مقابله با این سپاه انبوه را نداشت، شب هنگام بر آنان شبیخون زد و گروه انبوهی از لشکریان آقا محمدخان را کشت و بیش‌تر آنان را تارومار کرد. چنین گمان می‌رفت که آقا محمدخان شکست خورده و میدان نبرد را رها کرده است، اما چون سپیدۀ صبح دمید و بانگ اذان از سراپردۀ او بلند شد، لشکریان شکست خوردۀ او گرد آمدند و به زودی سازمان یافتند. لطفعلی خان دیگر درنگ را روا ندانست و راه فرار در پیش گرفت. آقا محمدخان به شیراز درآمد و حاج ابراهیم را گرامی ‌داشت و بنواخت و شهر را همچون گذشته به او سپرد و عبدالرحیم خان و محمدعلی خان برادران حاج ابراهیم و میرزا محمد فرزند او را با خود برداشته و در اوایل محرم ۱۲۰۷ ق عازم تهران شد (شریف، ۳۵۲، ۳۶۷-۳۷۳؛ شیرازی، علی رضا، ۲۳۶-۲۳۷؛ سپهر، ۱ / ۶۱-۶۳).

در دوران آقا محمدخان قاجار

زندگی سیاسی حاج ابراهیم در این دوران به سبب شخصیت برجستۀ آقا محمدخان چندان درخشان و پرحادثه نیست. وی در این زمان بیش‌تر به عنوان مشاورِ خان قاجار و سازمان دهندۀ تشکیلات دیوانی وی انجام وظیفه می‌کرد. دوران فرمانروایی او در شیراز چندان نپایید و آقا محمد خان در تاریخ ۷ شعبان ۱۲۰۷ ق طی نامه‌ای او را آگاه ساخت که وی با لشکریانش در ۲۹ رمضان همین سال در چمن اسپاس در سرحدّ فارس فرود خواهد آمد. نیز به او فرمان داد که باید در همین جا و همراه بزرگان فارس به پیشواز وی بیاید. این نامه هر چند سبب تشویش خاطر کلانتر گردید، اما چون راه دیگری در پیش نداشت، اطاعت کرد و در تاریخ مقرّر به آن محل شتافت. آقا محمدخان پس از رسیدن به فارس بی‌درنگ فرمان داد که حصار مستحکم شیراز را که کریم خان بنا نهاده بود، ویران سازند. نیز یک تن از زنان حاج ابراهیم و فرزند او اسدالله را همراه جان محمدخان قاجار به قزوین فرستاد، آنگاه در ۱۴ محرم ۱۲۰۸ پس از توقفی چند ماهه در فارس، حاجی ابراهیم را به شیراز فرستاد و خود به سوی تهران حرکت کرد. (شیرازی، علی‌رضا، ۱۰۱-۱۰۲؛ شیرازی، محمدرضا، ۳۷۶-۳۷۷). در این هنگام لطفعلی خان که چندی در طبس به سر برده بود، به سوی فارس شتافت و آهنگ تصرف شیراز کرد. چون حاج ابراهیم از این امر آگاه شد، موضوع را به عوامل آقا محمدخان خبر داد. محمدحسین خان دو داغ همراه محمدحسین خان برادر حاج ابراهیم مأمور مقابله با لطفعلی خان شدند (شیرازی، علی‌رضا، ۱۰۳-۱۰۵؛ شیرازی، محمدرضا، ۳۷۹؛ فسایی، ۲۳۷). پس از چندی آقامحمدخان، حاج ابراهیم را به تهران فراخواند و خود برای مقابله با لطفعلی خان که در سال ۱۲۰۸ق کرمان را در اختیار گرفته بود، با سپاهی انبوه از پایتخت بیرون آمد. حاج ابراهیم در میانۀ راه به آنان پیوست (شیرازی، علی رضا، ۱۱۰-۱۱۱؛ فسایی، ۲۳۸). سپاه آقامحمدخان به کرمان رسید و شهر را در محاصره گرفت و در ربیع‌الاول ۱۲۰۹ ق شهر را گشود و لطفعلی خان را که به بم گریخته بود، دستگیر کرد و به تحریک حاج ابراهیم او را پس از چندی نابینا کرد و سپس کشت (شیرازی، آقا محمدرضا، ۳۸۴-۳۸۵، ۳۹۱؛ مفتون دنبلی، ۲۲-۲۳).
آقا محمدخان پس از برچیدن سلسلۀ زند مقام صدارت را به حاج ابراهیم کلانتر سپرد و به روایتی در این هنگام بود که لقب اعتمادالدّوله را به تقلید از پادشاهان صفویه به او بخشید (رستم الحکما، ۴۵۲؛ اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، ۲۱؛ فسایی، ۲۳۹). حاج ابراهیم از این زمان پیوسته در ملازمت آقا محمدخان بود و به رتق‌و‌فتق امور داخلی و اداری کشور اشتغال می‌ورزید. در همین سال آقا محمدخان آهنگ حمله به آذربایجان کرد و حاجی را همراه خود برد و چون قصد تسخیر تفلیس را داشت، بار و بنۀ خود را در منزل قراچای برجای گذاشته و حاج ابراهیم را مأمور توقف در آنجا کرد. در ۱۲۱۰ ق / ۱۷۹۵م آقا محمدخان به خواهش حاج ابراهیم و دیگر بزرگان دربارش تاج شاهی بر سر نهاد و رسماً خود را پادشاه سراسر ایران خواند (سپهر، ۱ / ۷۵- ۷۹؛ فسایی، ۲۴۱). وی پس از تاجگذاری، با لشکریان خود و به همراه حاج ابراهیم و میرزا شفیع مازندرانی به سوی خراسان شتافت. در ۱۲۱۲ق که شورشهایی در قفقاز در گرفت، آقا محمدخان، میرزا شفیع را در تهران گذاشت و با حاج ابراهیم به قصد سامان دادن امور آن ولایت عازم آنجا شد. در همین سفر بود که در ۲۱ ذیحجۀ ۱۲۱۲ ق در قلعۀ پناه‌آباد توسط دو تن از نوکرانش به هلاکت رسید. پس از کشته شدن او شیرازۀ سپاه انبوهش از هم گسست. حاج ابراهیم نیز گروهی از تفنگچیان مازندرانی را برداشته، از راه اردبیل و زنجان به سوی تهران حرکت کرد؛ اما چون به آنجا رسید، میرزا شفیع مازندرانی تا رسیدن فتحعلی شاه وی را به شهر راه نداد (مفتون دنبلی، ۲۵-۲۶؛ رستم الحکما، ۴۵۶؛ سپهر، ۱ / ۸۳-۸۶؛ اعتمادالسلطنه، صدر التواریخ، ۲۲).

دردوران فتحعلی شاه

هرچند به گفتۀ سایکس، آقا محمدخان قاجار به ولیعهد خود باباخان (فتحعلی شاه بعدی) گوشزد کرده بود که حاج ابراهیم چون قدرت بسیار دارد باید او را از میان برداشت، لیکن فتحعلی شاه پس از استقرار در پادشاهی رسماً حاج ابراهیم را به صدارت برگماشت (ص ۴۶۳) و چون به کارهای کشورداری و رموز آن آشنایی نداشت، به تدریج بر قدرت حاج ابراهیم صدراعظم افزوده شد و برادران و فرزندان و دیگر خویشان او هریک فرمانروایی گوشه‌ای از مناطق و شهرهای ایران را در دست گرفتند. اعتمادالدّوله در زمان فتحعلی شاه حدود ۵ سال مقام صدارت داشت. در ابتدا این مقام را با میرزا شفیع مازندرانی به اشتراک در اختیار داشت، لیکن او با زیرکی حریف را به سرعت از میدان به در کرد و خانه‌نشین ساخت. میرزا شفیع نیز بیکار ننشست و در پنهان به دسیسه‌چینی برضد اعتمادالدوله پرداخت. تحریکات او، قدرت روزافزون حاج ابراهیم، خانوادۀ وی و پاره‌ای از عوامل دیگر سبب گردید که سرانجام شاه قاجار تصمیم به براندازی حاجی و تبارش گرفت. از نویسندگان معاصر، محمود محمود ضمن ستایش از حاج ابراهیم، قتل وی و برچیده شدن بساطش را در اثر دسایس بیگانگان دانسته است (۱ / ۱۲۴، ۱۲۵)، اما این استدلال با توجه به شخصیت حاجی و عملکرد او در سراسر زندگیش موجّه نمی‌نماید. سبب اصلی سقوط حاج ابراهیم این بود که فتحعلی شاه پادشاهی خود را در برابر صدارت وی بی‌رونق می‌دید و چون از پایان کار او هراس داشت، فرمان داد در روز اول ذیحجۀ ۱۲۱۶ ق / پنجم آوریل ۱۸۰۲ م حاج ابراهیم را در تهران و بستگانش را در سایر شهرهای ایران دستگیر کردند (مفتون دنبلی، ۷۱؛ سپهر، ۱ / ۱۱۱). برخی از نویسندگان دستگیری حاجی را در اول ذیحجۀ ۱۲۱۵ ق دانسته‌اند (هدایت، ۹ / ۳۹۹؛ فسایی، ۲۴۸-۲۵۰). پس از دستگیری حاج ابراهیم در حضور فتحعلی شاه از وی بازجویی کردند و اتهاماتش را باز گفتند. هر چند او انکار کرد، پذیرفته نشد. پس از‌اندک زمانی وی را به یکی از روستاهای پیرامون تهران و از آنجا به قزوین بردند و هلاک کردند. عبدالرحیم برادر او که حاکم اصفهان بود و محمدعلی خان برادر دیگرش و میرزا محمد خان پسرش و میرزا اسدالله پسر دیگرش را نیز کور کردند و میرزا محمد را‌ اندکی بعد کشتند. یکی دیگر از برادران او به نام محمدحسین خان، که فرمانروای کوه‌گیلویه بود نیز دستگیر شد و به قتل رسید. آقا محمد زمان برادر دیگر او را نیز کور ساختند. گروهی نیز به جرم وابستگی به این خانواده سرکوب شدند (شیرازی، محمدرضا، ۳۹۲-۳۹۵؛ سپهر، ۱ / ۱۱۱-۱۱۳؛ اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، ۳۱؛ فسایی، ۲۴۹-۲۵۰؛ هدایت، ۹ / ۳۶۷- ۳۶۹).
پس از حاج ابراهیم، رقیب او میرزا شفیع مازندرانی به صدارت رسید. از این پس بیش‌تر مورخان ایرانی که به نوعی وابسته به دستگاه حکومت بودند، از اواخر روزگار حاج ابراهیم با بیانی انتقادی سخن گفته‌اند. بدایع نگار تهرانی که رساله‌ای انتقادی درباره وضعیت سیاسی و اجتماعی آن عصر نوشته، نکته‌ای در باب تسلط خانوادۀ حاجی بر نقاط مختلف ایران گفته است که خواندنی است. وی می‌گوید: «متظلمی ‌از کسان او به خدمتش تظلم آورد، گفتا: از شیراز جلا جوی و راه اصفهان پوی. مظلوم گفت: عبدالرحیم خان آنجاست. گفتا به کاشان و قم رو. گفتا: اسدالله خان [آنجا] است. گفتا: [به] بروجرد و کرمانشاهان گریز. گفتا: حسن خان [آنجا] است. گفتا که به جهنم رو، گفتا حاجی هاشم آنجاست» (ص ۵).

فرزندان و برادران

از فرزندان حاج ابراهیم، برخی شناخته شده‌اند و اسامی‌آنها در مآخذ تاریخی به این شرح آمده است:
۱. میرزا محمدخان، بیگلربیگی فارس بود که در گرفتاری پدر و اعضای خانواده، او را نیز در شیراز دستگیر کردند و کشتند.
۲. اسدالله خان (۱۱۹۷-۱۲۸۰ ق / ۱۷۸۳-۱۸۶۳ م). در ۱۲۰۸ق با اینکه هنوز کودک بود، آقا محمدخان او را از پدرش بازگرفت و به نیت اینکه گروگانی داشته باشند، وی را به قزوین اعزام داشت (شیرازی، آقا محمدرضا، ۳۷۷). در اوایل دوران فتحعلی شاه در حالی که بیش از ۱۶ سال نداشت چندی حاکم کاشان شد. به هنگام گرفتاری پدرش فرمانروای بروجرد بود که به روایت اعتمادالسلطنه وی را دستگیر کردند و کشتند (صدرالتواریخ، ۳۶)، اما این روایت درست نیست، چه به تصریح سایر مآخذ، او را در بروجرد دستگیر و کور کردند (شیرازی، آقا محمدرضا، ۳۹۴؛ بامداد، ۱ / ۱۱۴). او پس از نابینایی مدت ۱۱ سال به ناچار در اصفهان ماندگار شد و در ۱۲۲۶ق دیگر بار به بروجرد رفت و از ۱۲۴۷ق به بعد بقیۀ عمر را در شیراز گذراند و در ۱۲۸۰ق در سن ۸۴ سالگی درگذشت.
۳ و ۴. میرزا علی‌اکبر و میرزا علی‌رضا (ز ۱۳۰۲ ق / ۱۷۸۸ م)، آنان به هنگام دستگیری پدرشان کودک بودند، ولی چون فتحعلی شاه تمایل داشت که نسل اعتمادالدوله را به کلی براندازد، فرمان داد که این دو را مقطوع النسل کنند. این فرمان در مورد علی رضا اجرا شد، ولی میرزا علی اکبر به‌اندازه‌ای بیمار بود که چون انتظار می‌رفت همان روزها بدرود حیات گوید، اجرای فرمان را در مورد او به تأخیر‌ انداختند، اما کودک زنده ماند و خشم شاه نیز‌اندکی فرو نشست. پس او را رها کردند. وی پس از سالها لقب قوام‌الملک یافت و سرانجام در ۱۲۸۲ق در سمت متولی باشیگری آستان قدس رضوی درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. خاندان قوام شیرازی از فرزندان او هستند. حاج میرزا علی رضا نیز به تدریج مقرب دستگاه سلطنت گردید و بعدها خواجه‌باشی حرم فتحعلی شاه شد و چون فرزند نداشت، سرمایۀ خود را صرف حفر قناتی در سرچشمۀ تهران کرد و برخی از املاک خود را نیز بر آن وقف کرد و تولیت آن را به برادر و اولاد او سپرد (عضدالدوله، ۵۷؛ اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، ۳۸- ۳۹). برادران کلانتر اینان بودند:
۱. عبدالرحیم خان. او در اوایل بیگلربیگی فارس بود و در ۱۲۰۹ ق / ۱۷۹۴م از سوی آقا محمدخان قاجار مأمور حفاظت پل خداآفرین شده بود (اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، ۳۴). در اواخر زندگی که فرمانروای اصفهان بود، او را نیز دستگیر و به همراه فرزندش حسینعلی خان کور کردند. (شیرازی، آقا محمدرضا، ۳۹۴). به روایت اعتمادالسلطنه او در آن هنگام به تهران آمده بود که وی را دستگیر و کور کردند و همراه حاج ابراهیم به قزوین فرستادند (صدرالتواریخ، ۳۵).
۲. محمدعلی خان. که در سرکوب خاندان کلانتر در تهران بود و او را نیز کور کردند (شیرازی، آقا محمدرضا، ۳۹۴).
۳. محمدحسین خان. وی در ۱۲۰۹ق از سوی آقا محمد خان به مأموریت نظامی ‌رفت و از فرماندهان سپاه او گردید. در زمان فتحعلی شاه سردار سپاهی بود که برای سرکوب تقی خان بافقی فرمانروای یزد به آن سوی گسیل شده بودند. او در این سفر به خوبی از عهدۀ مأموریت خود برآمد و سپس برای دفع فرمانروای شورشی کرمان به آن شهر شتافت، آنگاه به فرمانروایی کوه‌گیلویه منصوب گردید. پس از دستگیری حاج ابراهیم، او را نیز در این شهر کشتند (شیرازی، آقا محمدرضا، ۳۹۴؛ اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، ۳۵).
۴. آقا محمدزمان کلانتر. او را قبلاً، حسینعلی خان برادر فتحعلی شاه به سببی کور کرده بود و پس از آن در سرکوب این خاندان به هلاکت رسید (شیرازی، آقا محمدرضا، ۳۹۴؛ اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، ۳۵).

بستگـان

از نوادگان مشهور حاج ابراهیم باید از میرزا فتحعلی خان ملقب به صاحب دیوان فرزند دوم میرزا علی اکبر نام برد. او در ۱۲۳۶ ق / ۱۸۲۱م زاده شد. در ۱۲۷۰ ق / ۱۸۵۳م هنگامی ‌که مظفرالدین میرزا ولیعهد به حکمرانی آذربایجان می‌رفت، او نیز سمت وزارت آن ایالت را یافت (نادر میرزا، ۱۸۱). زمانی در دستگاه میرزا تقی خان امیرکبیر و سپس مدتی در خدمت میرزا آقا خان نوری به سر برد (اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، ۴۱-۴۲). چندی فرمانروایی یزد و پس از آن حکومت خوزستان و اصفهان را بر عهده داشت و سرانجام در ۱۳۱۴ ق / ۱۸۹۶م در ۷۸ سالگی درگذشت. از بستگان دیگر اعتمادالدوله، خواهرزادۀ او میرزا ابوالحسن خان شیرازی معروف به ایلچی است که سالها مقام وزارت خارجۀ ایران را بر عهده داشت.

نقش ابراهیم کلانتر در سیاست خارجی

ارتباط قاجاریان با دولتهای اروپایی از زمان صدارت کلانتر آغاز گردید. ناآگاهی وی از مسائل جهانی و سیاستهای حاکم بر دنیای آن روز سبب آن شد که وی نه تنها نتوانست از تضادهایی که در میان دولتهای اروپایی بود، به سود ایران بهره برگیرد بلکه زیانهای فراوانی نیز به بار آورد.
در سال آخر زندگی آقامحمدخان قاجار، پس از آنکه این پادشاه بخشهایی از قفقاز را گشود و خود را آمادۀ مقابله با روسیه کرد، برای نخستین بار ناپلئون امپراتور فرانسه در صدد ارتباط با ایران و بستن پیمانی در برابر روسیه برآمد. پس سفیری به نام ژوبر به ایران فرستاد و پیش‌نویس پیمان را نیز با او گسیل داشت، اما حاج ابراهیم که نه به این کارها علاقه و نه از آنها اطلاعی داشت، بی‌آنکه ورود سفیر را به آگاهی آقا محمدخان برساند، پاسخی سرسری به وی داد و او را بازگرداند (مفتون دنبلی، ۱۷۳-۱۷۴). به روایت دیگر این سفیر هنگامی ‌که آقا محمدخان در تفلیس کشته شد (به ایران رسید و حاج ابراهیم که در آن وقت، مجال رسیدگی به این کارها را نداشت، او را به کشورش بازگرداند (اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، ۳۳-۳۴). چون دولت انگلیس و حکومت دست‌نشاندۀ آن در هند از تلاشهای فرانسه آگاهی یافتند، بی‌درنگ دست به کار شدند. سرجان ملکم که پس از آن در ایران شهرت فراوان یافت، به عنوان سفیر در دربار ایران با شتاب از راه شیراز به تهران آمد (۱۲۱۵ق / ۱۸۰۰م). او در این سفر موفق شد با استفاده از تجارب خود مذاکراتی با اعتمادالدوله انجام دهد و توفیق بستن دو پیمان سیاسی و بازرگانی را به دست آورد. این پیمانها را از سوی ایران، اعتمادالدوله به عنوان صدراعظم امضا کرد. هر چند محمود محمود (۱ / ۱۲۴-۱۲۶) نقش کلانتر را در گفت‌وگو با انگلیس و بستن این پیمانها ستوده و مرگ او را نتیجۀ دسایس بیگانگان دانسته، لیکن حقیقت این است که این هر دو قرارداد با زیرکی خاصی از سوی انگلیسیها تنظیم شد و سرجان ملکم توانست با استفاده از ناآگاهی صدراعظم ایران و با بیانی دیپلماتیک به اهداف سیاسی دولت انگلیس جامۀ عمل بپوشاند. قرارداد سیاسی در یک مقدمه و ۵ ماده تدوین شد که ۴ مادۀ آن تقریباً تعهدات دولت ایران در قبال انگلیس و یک مادۀ آن تعهد ضعیفی است از سوی دولت انگلیس برای یاری رساندن به دولت ایران، هر زمان که از سوی فرانسه یا افغانستان مورد تهاجم قرار بگیرد. بر طبق مفاد این قرارداد، حاج ابراهیم به عنوان صدراعظم ایران تلویحاً پذیرفت که هندوستان جزئی از قلمرو امپراتوری بریتانیاست و افغانستان نیز دولتی مستقل از ایران به شمار می‌رود.
عهدنامۀ بازرگانی نیز در یک مقدمه و ۵ ماده و ۲ مادۀ الحاقی تنظیم شد. این عهدنامه را نیز حاج ابراهیم امضا کرد. مفاد این معاهده نیز کاملاً به سود دولت انگلیس بود. برای نمونه براساس مادۀ دوم آن «به تجّار و سوداگران مملکت انگلستان و ممالک هندوستان و یا کسانی که در خدمت دولت انگلستان می‌باشند، اجازه داده می‌شود که در بنادر و شهرهای مملکت ایران اقامت کنند»، در حالی که در آن هنگام هنوز همۀ کشور پهناور هند به تصرّف انگلیس درنیامده بود و چه بسا سوداگران هندی زیر تسلط انگلیس نبودند و نمی‌خوانستند که انگلستان قیم آنان باشد، وانگهی در این ماده تعهدی به سود بازرگانان ایران گنجانده نشد (محبوبی اردکانی، ۳۸۲-۳۸۳). براساس مادۀ چهارم این قرارداد مستخدمان دولت انگلستان در ایران می‌توانند به هر ‌اندازه که نیاز داشته باشند، کارمندان ایرانی را به خدمت درآورند و اجازه دارند در صورت بروز تقصیر آنان را تنبیه کنند، مشروط بر اینکه این تنبیهات به قطع اعضا یا مرگ نینجامد (محمود، ۱ / ۳۱- ۳۸؛ محبوبی اردکانی، ۳۸۱-۳۸۵). ۶ مورد از ۷ مادۀ این عهدنامه، امتیازات یک‌طرفۀ بدون تعهد متقابل و به نفع انگلیسیهاست. انعقاد این نوع قراردادهای سیاسی و بازرگانی سبب آن شد که دولت انگلیس و دیگر دولتهای استعمارگر اروپایی در پی دست‌یابی به امتیازات بیش‌تر در ایران با یکدیگر به رقابت برخاستند و بدین سان قراردادهای تازه‌ای بر ایران تحمیل کردند.

مآخذ

اعتمادالسلطنه، محمدحسن، خلسه (خوابنامه)، به کوشش محمود کتیرایی، تهران، ۱۳۵۷ش؛ همو، صدرالتواریخ، به کوشش محمد مشیری، تهران، ۱۳۴۹ش؛ بامداد، مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران، ۱۳۴۷-۱۳۵۳ش؛ بدایع نگار، محمد ابراهیم بن محمدمهدی، دستور الاعقاب، نسخۀ عکسی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، فیلم شم‍ ۴۷۴۵؛ جونز. هارفورد، آخرین روزهای لطفعلی خان زند، ترجمۀ هما ناطق و جان گرنی، تهران، ۱۳۵۳ش؛ خورموجی، محمدجعفربن محمدعلی، حقایق الاخبار ناصری، به کوشش حسین خدیوجم، تهران، ۱۳۶۳ش؛ رستم الحکما، محمد هاشم، رستم التواریخ، به کوشش محمد مشیری، تهران، ۱۳۴۸ش؛ ساروی، محمدبن محمدتقی، تاریخ محمدی، نسخۀ عکسی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، فیلم شم‍ ۱۴۷۹؛ سایکس، پرسی، تاریخ ایران، ترجمۀ محمدتقی فخر داعی گیلانی، تهران، ۱۳۶۲ش؛ سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ (قاجاریه)، به کوشش محمدباقر بهبودی، تهران، ۱۳۴۴ش؛ سعادت نوری، حسین، «اعتمادالدوله‌ها» یغما، س ۱۳، شم‍ ۳، تهران ۱۳۳۹ش؛ شریف، میرزا عبدالکریم، ذیل تاریخ گیتی گشای محمد صادق نامی‌ اصفهانی، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۶۳ش؛ شیرازی، آفا محمدرضا، ذیل همان؛ شیرازی، علی رضا، تاریخ زندیه، به کوشش ارنست بنیر، ترجمۀ مقدمه از غلامرضا ورهرام، تهران، ۱۳۶۵ش؛ عضدالدوله، احمد میرزا، تاریخ عضدی، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۵۵ش؛ فسایی، حسن بن حسن، فارسنامۀ ناصری، تهران، ۱۳۱۳ق؛ کلانتر، محمدبن ابوالقاسم، روزنامه، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۲۵ش؛ گلستانه، ابوالحسن بن محمدامین، مجمل التواریخ، به کوشش محمد تقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۴۴ش؛ محبوبی اردکانی، حسین، «ابراهیم کلانتر»، راهنمای کتاب، س ۱۲، شم‍ ۷- ۸، تهران، مهر ـ آبان ۱۳۴۸ش؛ محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، تهران، ۱۳۶۲ش؛ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، ۱۳۴۱-۱۳۴۳ش؛ مفتون دنبلی، عبدالرزاق بن نجفقلی، مآثر سلطانیه، تبریز، ۱۲۴۱ق؛ ملکم، جان، تاریخ ایران، ترجمۀ اسماعیل حیرت، بمبئی، ۱۳۰۳ق؛ نادر میرزا قاجار، تاریخ و جغرافی دارالسّلطنۀ تبریز، به کوشش محمد مشیری، تهران، ۱۳۶۰ش؛ هدایت، رضاقلی بن محمد‌هادی، روضه الصفای ناصری، تهران، ۱۳۳۹ش.

سید علی آل داود

نمایش بیشتر

سید محسن مدنی بجستانی

مهندس برق قدرت - فوق لیسانس علوم سیاسی

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا