دستهبندی نشده
جنگهای هوشمند
آینده از آن جنگهای هوشمند خواهد بود. جنگهای هوشمند نتیجه طبیعی جنگهای نامتقارن است. جنگهایی که دارای استراتژیها و تاکتیکهای منحصر به فرد است. نیروی غلبهکننده از قدرت نرمافزاری برتر برخوردار بوده و دیگر از سختافزارهای گسترده خبری نیست. در گفتوگو با دکتر حسین علایی، رئیس سابق ستاد مشترک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به موضوع جنگهای نامتقارن
پرداختهایم که در پی میآید.
در ابتدا سیر تحول و تطور جنگ نامتقارن را تشریح بفرمایید؟
جنگ نامتقارن همزاد با جنگ و از ابتدای تاریخ بشر وجود داشته است. تمامی جنگها بر اساس فریب و خدعه استوار هستند. هنگام مواجهه با دشمن باید وی را فریب داده و به دام انداخت و در شرایطی که او آمادگی ندارد به وی حمله کرد و هنگامی که قوی است، باید از رویارویی با او اجتناب کرد. تمام این شیوهها از اصول جنگ و نیز اصول جنگهای نامتقارن هستند که «قدرت ضعیفتر» را در مو ضع برتر نسبت به حریف قرار میدهد. باید توجه داشت که پایه و اساس نظریه روابط بینالملل، همواره بر این فرض استوار بوده است که داشتن قدرت برتر، به مفهوم پیروزی در میدان جنگ است، در حالیکه بررسی تاریخ جنگها در ۲۰۰ سال گذشته نشان میدهد که بازیگران ضعیف که دارای قدرت نظامی کمتری بودهاند در تقریبا ۳۰ درصد ازجنگهای نامتقارن به پیروزی دست یافتهاند که این خود، میزان و نسبت قابل ملاحظهای است.
از سوی دیگر دفعات پیروزی بازیگران ضعیف در طی زمان، روند رو به رشد و فزایندهای را نشان میدهد. شاید علت این امر، این باشد که بازیگران ضعیف، بقای خود را در کسب پیروزی میدانند و به همین دلیل از انگیزه بالاتری برخوردارند و میل بسیاری به کسب پیروزی در جنگها دارند. بنابراین قدرت نامتقارن، عامل تعیین کننده پیروزی در جنگهای نامتقارن است. در دهههای اخیر و در طول جنگهای کلاسیک، زمانی که قدرتهای بزرگ با سلاحهای بسیار مخرب و سهمگین در برابر کشورها و گروههایی قرار گرفتهاند که آنها توانستهاند حداقل امکاناتی را برای خود فراهم کنند و در مقابل قدرتهای بزرگ مقاومت نمایند و ضرباتی به طرف مقابل وارد کنند، مفهوم جنگ نامتقارن وارد ادبیات نظامی جهان شد و از ۲۰ سال پیش تاکنون حوزه وسیعتری را نسبت به قبل در مطالعات علمی به خود اختصاص داده است.
جنگ نامتقارن در دوران جنگ سرد تعریف خاص خود را داشت باتوجه به اینکه نظام بینالملل شکل دیگری پیدا کرده است، جنگ نامتقارن در این فضا چه معنایی پیدا میکند؟
در جریان جنگ سرد، رویکرد نامتقارن بخش مهمی از تفکر راهبردی آمریکا را به خود اختصاص میداد ولی به ندرت به این اسم خوانده میشد. برقراری تناسب بین برتری کمی تجهیزات شوروی در اروپای شرقی با برتری کیفی تسلیحاتی ناتو و قدرت ضربت نیروهای آمریکایی، نقش مهمی در راهبرد آمریکا داشت. پس از جنگ سرد، در اوایل دهه۱۹۹۰ طرز تفکر آمریکا نسبت به خطرات جنگ نامتقارن تغییر کرد. عبارت نامتقارن برای اولین بار در دکترین مشترک نیروهای مسلح آمریکا در سال ۱۹۹۵ استفاده شد. در این دکترین، درگیری نامتقارن تحت عنوان درگیری بین دو نیروی نامتجانس بهویژه نیروی هوایی در برابر نیروی زمینی و نیروی هوایی در برابر نیروی دریایی تعریف شد. در تعیین راهبرد نظامی سال ۱۹۹۵، «تروریسم»، «استفاده یا خطر استفاده از سلاحهای کشتار جمعی» و «جنگ اطلاعاتی»، در زمره چالشهای نامتقارن قرار گرفت. در سال ۱۹۹۷ مفهوم تهدید نامتقارن مورد توجه بیشتری قرار گرفت و آمریکا مدعی شد:برتری این کشور در عرصه عملیات متعارف نظامی، دشمنان را برآن میدارد که با استفاده از ابزارهای نامتقارن، نیروها و منافع آمریکا را در داخل و خارج مورد حمله قرار دهند. آنها در صدد یافتن راههایی هستند تا از طریق آن، نقاط قوت خود را با نقاط ضعف ما هماهنگ سازند.
برای مثال آنها میتوانند با استفاده از سلاحهای کشتار جمعی، دسترسی آمریکا به یک منطقه را مختل کرده یا به تعویق اندازند و با انجام حملات به تجهیزات الکترونیکی و سیستمهای اطلاعاتی کامپیوتری، خسارات جدی وارد کنند و با استفاده از مینهای دریایی و موشکهای سطحی در طول تنگهها و سواحل مهم، تهدیدات جدیدی را بهوجود آورند. اما در سال ۲۰۰۰ رویکردهای نامتقارن مانند موشکهای بالستیک دوربرد خطری به مراتب جدیتر برای آمریکا قلمدادشد. به هر حال وقتی راهبرد یک بازیگر ضعیف بتواند، قدرت یک بازیگر قدرتمند را دچار چالش ساخته و آن را ناکارآمد نماید، در چنین صورتی جنگ نامتقارن معنا پیدا میکند. جنگ نامتقارن به مفهوم درگیری دو قدرت یا دو توان نظامی است که هیچ اشتراک جنگی در حوزه جنگافزار، مهمات، سازماندهی رزمی و شیوههای جنگی مورد استفاده ندارند. بنابراین از یک طرز تفکر متفاوت و با ابزارهایی با توانمندیهای متفاوت استفاده میشود. در یک طرف، قدرتی که دارای جنگافزارهای قوی در حوزه برد و دقت است، وجود دارد و در دیگر سو، گروهی که قابلیتهای محدودتری هستند با استفاده از سایر توانمندیها مثل تاکتیکهای خاص و شرایط محیطی و جغرافیایی تلاش میکنند که برتری نظامی مقطعی به دست آوره یا اینکه موازنه قوای مقطعی را به نفع خویش رقم بزنند. برای نمونه آنچه که در حال حاضر در افغانستان جریان دارد یا در سالهای گذشته در عراق جریان داشت، یک نوع جنگ نامتقارن است.
چه مولفههایی باعث میشود که یک درگیری را در گروه جنگهای نامتقارن دستهبندی کنیم؟
جنگ نامتقارن هنگامی مفهوم دارد که دو طرف جنگ از قدرت و توانمندیهای نظامی و جنگی متعادل و متناسبی برخوردار نباشند و ازجنگافزارها، دکترین و تاکتیکهای کاملا متفاوتی استفاده کنند. زمانی که طرف ضعیف تر سعی میکند از شیوهها و تاکتیکهایی استفاده کند که موجب غلبه وی بر طرف قویتر شود، اقدامات وی را میتوان با نظریه جنگ نامتقارن تحلیل کرد. برای مثال اگر یک طرف بتواند با طولانی نمودن و فرسایشی کردن جنگ، طرف قویتر را در درازمدت ناکام سازد یا ضربات سریع را در مدت زمان اندکی به وی وارد آورد یا تلفاتی غیر قابل تحمل را به وی تحمیل نماید به گونهای که خللی در نقطه تعادل وی ایجاد کند، در اینجا یک جنگ نامتقارن رخ داده است. به طور مشخص دو قدرت ناهمتراز زمانی که از لحاظ جنگافزار، سلاح و توان استمرار درگیری در یک سطح نباشند گفته میشود که یک جنگ نامتقارن اتفاق افتاده است.
بازیگران جنگ نامتقارن چه کسانی هستند؟
بازیگران جنگ نامتقارن عبارتند از قدرتهای برتر و قدرتهایی که نسبت به آنها، توان نظامی و قدرت کمتری دارند. وقتی دو بازیگر از نظر قدرت و ظرفیتهای نظامی دارای فاصله قابل ملاحظه و معنی داری با یکدیگر هستند، بازیگر ضعیف سعی میکند تا با استفاده از ابتکار عمل پویا (دینامیک) بر رقیب قدرتمند خود فائق آید و به پیروزی برسد. به این ترتیب بازیگران جنگ نامتقارن شکل میگیرند. پس، شرایطی بهوجود میآید که موجب پیروزی بازیگر ضعیف در جنگ با بازیگر قوی میشود که این شرایط حائز اهمیت است. این دو قدرت ممکن است در حوزههای سیاسی درگیریهایی پیدا کنند که در نهایت منجر به عملیات نظامی شود. برای مثال در جنگ افغانستان در شرایط فعلی درگیریای که بین آمریکا و گروه طالبان برقرار است در دسته جنگهای نامتقارن قرار میگیرد، اما آمریکاییها دوست ندارند از آن به عنوان جنگ نامتقارن یاد کنند چرا که تمایل دارند طالبان و گروه القاعده را به عنوان یک گروه تروریستی معرفی کنند ولی عملا آنچه در افغانستان فعلی میگذرد یا در سالهای گذشته در عراق جریان داشت یک نوع جنگ نامتقارن است.
آمریکا به عنوان یک قدرت موثر در نظام بینالملل چه تعریفی از جنگ نامتقارن دارد؟
آمریکا همیشه استفاده از زور و قدرت نظامی را برای حل مسائل بینالمللی و به عنوان بازوی قدرت سیاسی و دیپلماتیک برای خود جایز میشمرد. ایالات متحده سعی میکند تنها هنگامی در یک جنگ وارد شود که پیروزی وی تضمین شده باشد. وجود عوامل پویا (دینامیک) که منحصر به جنگهای نامتقارن است، در قدرتسازی طرف مقابل و نیز به منظور کاهش احتمال بروز جنگهای محکوم به شکست و افزایش درگیری آمریکا با گروههای مسلح غیردولتی، موجب شده تا ایالات متحده اهمیت فراوانی برای جنگهای نامتقارن قائل شود. در سال ۲۰۰۰، مرکز مطالعات راهبردی نیروی زمینی آمریکا به منظور مقابله با تهدیدات نامتقارن، تعریفی از عدم تقارن، شناسایی و ارزیابی تواناییهای نظامی نامتقارن و چگونگی اتخاذ تدابیر مقابله با آن، ارائه داد. آمریکا دو جنبه جنگ نامتقارن را مطرح نمود: ۱- جنبه “نامتقارنی مثبت” که بر این اساس به نیروهای آمریکا امتیاز برتری بر نیروهای متخاصم را میدهد. ۲- جنبه “نامتقارنی منفی” که برای مقابله با نیروهای ارتش آمریکا مورد استفاده قرار میگیرد.
تعریف آمریکا از جنگ نامتقارن، شامل “مداخله نظامی آمریکا در جنگهای داخلی کشورها” و “ مقابله با گروههای تروریستی ضد آمریکایی” است که بیشترین تهدید و خطر را متوجه امنیت و منافع آمریکا میکنند، میشود. در این تعریف، آمریکا با قدرتهای ضعیفی روبهرو میشود که جبهه مشخصی را تشکیل نداده و با قدرت و توان رزمی نابرابر، به مصاف ارتش آمریکا میروند. راهبرد آمریکا، تاکید برمداخله جهانی، نمایش قدرت و اعزام نیروی دوربرد، استفاده از فناوری پیشرفته، همکاری با متحدان و شرکای ائتلافی و حضور در روندهای پیچیده میباشد. در چنین شرایطی، آمریکا بهدنبال آن است تا با اتخاذ راهبردهای جدید و تغییر شیوههای جنگی خود، زمینه تحقق یک «واکنش سریع موثر» را علیه حریفان خویش فراهم آورد. الان این سوال برای رهبران نظامی آمریکا مطرح است: چرا قدرتهای بزرگ در جنگهای کوچک شکست میخورند؟ از دید آمریکا، اراده یا منافع یک بازیگر نشان دهنده موفقیت یا شکست آن، در جنگهای نا متقارن است. در واقع بازیگری که دارای عزم راسخ است، صرف نظر از منابع قدرت مادی به پیروزی میرسد.
جنگ نامتقارن چه تغییراتی از جنگ ویتنام به این سو داشته است؟
جنگ ویتنام یکی از جنگهای نامتقارن در عصر حاضر بوده است که در آن آمریکا و متحدین آن، بازیگران قوی میدان جنگ بودهاند. در سال ۱۹۶۵ که این جنگ آغاز شد، جمعیت آمریکا حدود ۱۹۴ میلیون نفر بود، در حالیکه ویتنام شمالی ۱۹ میلیون نفر جمعیت داشت. تعداد نیروهای مسلح آمریکا ۵/۲ میلیون و افراد ارتش ویتنام ۲۵۶۰۰۰نفر بودند. اما ویتنام در برابر این قدرت عظیم مقاومت کرد و ایستاد. با گذشت زمان، آمریکا موفق به سرکوب چریکها و مردم ویتنام شمالی نشد و سرانجام تحت فشار مردم خشمگین و ناراضی بدون آنکه موفق به دستیابی به اهداف سیاسی اصلی خود شود، عقب نشینی نمود. جنگ آمریکا در ویتنام نشان داد که هرچه شکاف در قدرت نسبی دو بازیگر حریف بیشتر باشد، بازیگر قوی از اراده ضعیفتر و آسیبپذیری سیاسی بیشتری برخوردار میگردد و اراده بازیگر ضعیف بیشتر شده و آسیبپذیری سیاسی آن کمتر میشود.
این جنگ مشخص ساخت که آمریکا بهدلیل استفاده از راهبرد نادرست در برابر راهبرد ویت کنگها در یک جنگ نامتقارن، شکست خورده است. آمریکا به منظور مقابله با جنگ نامتقارن پنج تدبیر را به شرح ذیل در دستور کار خود قرار داده است:۱- به حداکثر رساندن توانمندیهای سازمانی و حداکثر تطابق و انعطاف پذیری۲- اطلاعات متمرکز ۳- به حداقل رساندن آسیب پذیری ۴- دقت همه جانبه وجامع ۵- راهبرد امنیت داخلی یکپارچه و هماهنگ. در بعد عملیاتی، ناکامی در جنگ نامتقارن، باعث شده است که آمریکا و قدرتهای بزرگ به سمت مفهوم “جنگ هوشمند” بروند. به این معنا که در این جنگ به جای هدف قرار دادن مراکز انبوه و اهداف گسترده، با استفاده از اطلاعات دقیق هدفهای مشخص و معینی با سلاحهای هوشمند مورد اصابت قرار دهند. بهعنوان مثال، در جریان جنگ ۳۳ روزه در لبنان، در یک مجموعه مسکونی واحد پنجم از یک برج ۲۰ طبقه از سوی جنگندههای ارتش رژیم صهیونیستی مورد حمله قرار میگرفت بدون اینکه تمام آن برج را تخریب کنند. نکته دیگر اینکه در دکترین نظامی کشورهایی مثل آمریکا تغییراتی حادث شده است؛ به این مفهوم که نگاه به جنگافزارهای در اختیار، نیز تغییر پیدا کرده است. در دوران جنگ سرد، قدرت آمریکا از نظر نظامی در برابر قدرت شوروی و قدرت شوروی در برابر آمریکا تجهیز، سازماندهی و آرایش پیدا کرده بود.
بنابراین هدف این دو ابرقدرت توازن قوا در برابر یکدیگر تعریف میشد ولیکن با فروپاشی شوروی و از بین رفتن دوران جنگ سرد، آمریکا به این نتیجه رسیده است که باید بسیاری از جنگافزارها، سلاحها و امکانات نظامی خود را تغییر دهد. در شرایط کنونی یکی از بحثهایی که بسیار موثر تلقی میشود از بین بردن سلاحهای استراتژیک هستهای است. آمریکا به این نتیجه رسیده که احتمال بروز یک جنگ هستهای بین آمریکا و روسیه به طور کامل از بین رفته است؛ بنابراین جنگافزارهای استراتژیکی آمریکا را که روی هواپیماهای بمب افکن، سکوهای موشکی و زیردریاییها نگه داشته میشوند، عملا کاراییشان را از دست دادهاند چراکه موضوع تهدید به طور کامل عوض شده است و بسیاری از سلاحهایی که در زمان وجود دو ابرقدرت در اختیار آمریکا بود کارایی خود را از دست دادهاند.
آیا میتوانید در این زمینه مثالی بزنید؟
در جنگ تحمیلی ایران و عراق، آمریکاییها در سالهای آخر جنگ با کمک برخی کشورهای اروپایی ۹۰ فروند ناو جنگی در خلیجفارس مستقر کردند. اما نکته جالب اینکه این ناوها در برابر بعضی از جنگافزارهای بسیار قدیمی آسیبپذیر بودند. یکی از این ناوها (ناو ساموئل بی رابرتز) روی مینهای دریایی رفت. آمریکاییها مدعی بودند که این مینها مربوط به جنگ جهانی دوم بوده و بسیار عقبافتاده است، بنابراین آنها آمادگی لازم برای مواجهه با آنها را نداشتهاند. این ناو مسوولیت مین روبی در خلیج فارس را برعهده داشت و به سادگی منهدم شد. اینگونه میتوان تفسیر کرد که آمریکاییها خود را برای جنگهای مدرن و متعارف آماده کرده بودند اما امکانات لازم را برای خنثی کردن این مینها و برای مقابله با چنین جنگافزارهایی که بسیار ساده و ابتدایی بودند در اختیار نداشتند. بر همین اساس آمریکا به این نتیجه رسید که با جنگافزارهای مدرن نمیتوان الزاما با سلاحهای ساده و قدیمیای مقابله کند که در ساختار نظامیاش وجود آنها را پیشبینی نکرده است یا در جریان جنگ عراق با ایران، آمریکاییها روی ناوهای بسیار مدرن خود در خلیجفارس کیسههای شنی چیدند و روی آنها تیربار «دوشیکا» که یک سلاح ابتدایی ضدنفر است،
مستقر کردند و در واقع توان این ناو را که برای جنگ با ناوهای مشابه و هواپیماهای جنگی طراحی شده بود در حد درگیری با یک قایق تندرو پایین آوردند. در تحلیلی که آمریکاییها از جنگ نامتقارن داشتند این بود که قایقهای تندرو میتوانند با ناوهای خیلی قدرتمند مقابله کنند. بر همین اساس در این شرایط به جای اینکه قایقها بخواهند توان خود را به حد توان رزمی ناوها برسانند، ناوها مجبور شدند برای درگیر شدن با قایقها توان خود را تا حد این قایقها پایین بیاورند. در دوران جنگ سرد تکیه قدرتهای بزرگ بر هواپیماهای با خلبان و با قدرت مانور بسیار بالا بود اما در شرایط فعلی تمام قدرتهای بزرگ به هواپیماهای بدون سرنشین با قابلیت کنترل از راه دور و با توان عملیاتی نسبتا پایینتر نسبت به هواپیماهای گرانقیمت با سرنشین، رو آوردهاند. هواپیماهای بدون سرنشین اهداف را از طریق دوربینهایی که در اختیار دارند، شناسایی و بلافاصله اطلاعات دریافتی را به رایانه هواپیماهای عملیاتی که مجهز به سلاحهای مختلف است انتقال میدهند و از طریق اتاق کنترل، دستور عملیات صادر میشود. آمریکاییها سال گذشته در یمن چند نفر از رهبران القاعده را با این شیوه در بیابانهای این کشور مورد حمله قرار دادند و کشتند. سالها پیش صهیونیستها دبیرکل سابق حزبالله لبنان حجه الاسلام عباس موسوی را نیز با این شیوه به شهادت رساندند.
جنگهای نامتقارن چه تاثیری بر جنگهای کلاسیک میگذارند؟
جنگهای کلاسیک به معنی اینکه درگیری بین دو کشور که دارای توانمندیهای متعارف، متوازن و مشخصی هستند هیچگاه ظرفیت خود را از دست نمیدهد. اما شیوه جنگهای نامتقارن، کشورهای قوی را وادار میسازد تا بهرغم برتریهای تسلیحاتی و قدرت فناوری و مادی، به فکر آمادهسازی مردم برای قبول یک جنگ درازمدت باشند. همچنین این جنگها به شدت بر ساختار و تجهیزات کلاسیک نیروهای مسلح تاثیر میگذارند و نحوه استقرار نیروهای نظامی را نیز تغییر میدهند. نیروهای عملیات ویژه را توسعه میدهند و شیوه عملیات نظامی را متحول میکنند. بنابراین نیروهای مسلح مجبور هستند هم آمادگی لازم را برای حضور در جنگهای متقارن حفظ کنند و هم برای شرکت در جنگهای نامتقارن و کوچک، آماده کسب پیروزی گردند. طبیعی است که این دو ماموریت متفاوت، دو نوع نیروی مسلح را با سازماندهیهای مختلف میطلبد. بنابراین نیروهای مسلح، نیاز به رزمندگانی دارند که بیش از انضباط ظاهری، دارای ابتکار عمل و قدرت پایداری و مقاومت وصبر باشند. به هر حال، در دوره جدید، جنگهای هوشمند توسعه بیشتری پیدا میکنند؛ به این مفهوم که از حجم نیروهای مسلح و تسلیحات حجیم و متنوع آنان کاسته خواهد شد و میزان مهمات به کار رفته در جنگها کاهش خواهد یافت.
در جنگهای آینده میزان تلفات کاهش پیدا خواهد کرد. یعنی حجم انبوه تلفات که در جنگهای سابق خیلی مرسوم بود، کاهش پیدا میکند. در جنگهای جدید تلفات شامل کسانی میشود که در صحنه عملیات یا تصمیمگیری حضور فعالتری دارند. در جنگهای سابق بسیاری از افراد که اصلا در صحنههای جنگ هم حضور نداشتند مورد هدف قرار میگرفتند و در صحنههای جنگ نیز نظامیان دارای ردههای پایینتر در مقایسه با ردههای موثر و کارآمد بیشتر کشته میشدند، اما در جنگهای هوشمند این روند تغییر خواهد یافت. با برنامهریزی که در حوزه جنگ هوشمند صورت میگیرد، جنگ به جای اینکه از جبهه یا خط مقدم شروع شود از عقبه آغاز میشود. در این جنگها ابتدا مرکز ثقل قوا و مراکز فرماندهی مورد هدف قرار میگیرند، سپس دامنه جنگ به خط اول یا خط مقدم میرسد. در جنگ هوشمند ابتدا سلسله عصبی طرف مقابل مورد هدف قرار میگیرد و در نهایت ممکن است بدنه سیستم درگیر جنگ شود. در حالی که در جنگهای کلاسیک جبهههای جنگ و صفآراییها مشخص بود و جنگ در مرزها صورت میگرفت. اما در جنگهای آینده دیگر جبهه مشخصی وجود نخواهد داشت. یعنی طرفین در مقابل هم صفآرایی نظامی نمیکنند بلکه این قدرت و برد جنگافزارها است که در برابر هم صفآرایی میکنند و اهداف و جبههها به صورت سیال تعریف میشوند.
آیا امکان کشاندن جنگ نامتقارن به فضا و دریا نیز وجود دارد؟
در دریا به طور مشخص این امکان وجود دارد، چراکه دریا دارای سطحی مشخص است و قابلیت برنامهریزی در این بخش وجود دارد. جنگ نامتقارن در دریا کارایی بسیار زیادی خواهد داشت. در هوا نیز بستگی به فناوریهای مورد استفاده طرفین دارد. اگر در آینده قدرت رایانهها را به عنوان هسته تعیینکننده هدایت جنگافزارها در نظر بگیریم دیگر نیازی نیست که یک طرف الزاما مجهز به جنگافزارهای فضایی باشد، بلکه اگر دارای یک قدرت نرمافزاری قوی باشد و بتواند در سیستم هدایت و کنترل تجهیزات فضایی طرف مقابل اختلال ایجاد کند به عنوان پیروزی جنگ محسوب میشود همچنین اگر در یک جنگ نامتقارن یک طرف از فناوریهای ساده استفاده کند در حالیکه طرف مقابل امکان مقابله با آن را در راهبرد نظامی خود ندیده باشد، میتواند از این ناحیه به نیروی قویتر ضربه وارد کند. برای مثال وقتی آمریکا به عراق حمله کرد در گام اول تمام سیستمهای مخابراتی و ارتباطی ارتش عراق را از کار انداخت در حالی که اگر ارتش عراق از سیستمهای بسیار ابتدایی برای ارتباطات استفاده میکرد، میتوانست با آن مقابله کند. در حوزه فضا نیز امکان شکلگیری جنگ نامتقارن وجود دارد. چراکه تمام جنگهای فضایی از طریق ایستگاههای زمینی کنترل و هدایت میشوند، حال اگر کسی بتواند روی امواج مسلط شود و بتواند اختلال ایجاد کند پیروز این جنگ است.
نقش اطلاعات در جنگ نامتقارن چیست؟
اطلاعات نقش اول را در هر نوع جنگی بازی میکند، در جنگهای نامتقارن اطلاعات دو کارکرد دارد. یکی اینکه بتوان با کمک آن اهداف و برنامههای طرف مقابل را کشف و در مقابل آنها پدافند کرد یا اهدافی که قرار است مورد حمله قرار بگیرد شناسایی شده و در زمان معینی به آنها حمله کرد. کارکرد دوم، ارائه اطلاعات غلط به طرف مقابل است. اطلاعات همواره در جنگهای کلاسیک و نامتقارن نقش بسیار بالایی دارد ولیکن در جنگهای نامتقارن اطلاعات به موقع و دقیق اهمیت بالاتری نسبت به جنگهای دیگر دارد. چراکه در جنگ نامتقارن فرض بر این است که میتوان با قدرت سلاح و آتش کمتر، تخریب بیشتری انجام داد.
جنگ نامتقارن چه تاثیری بر نظام بینالملل میگذارد؟
در حال حاضر به نظر میرسد که مفهوم امنیت با تغییراتی مواجه شده است. مفهوم امنیت از چارچوب مرزهای جغرافیایی فراتر رفته است. به عنوان مثال ایران نمیتواند بگوید ناامنی در عراق به ما ربطی ندارد. همانطور که آمریکا به بهانه اینکه توسعه ناامنی در افغانستان و برسر کار بودن طالبان در این کشور، موجب بروز ناامنی در واشنگتن و نیویورک خواهد شد به افغانستان حمله کرد. بنابراین امنیت، مفهوم سیال و به هم پیوستهای یافته است. بر همین اساس با تغییر مفهوم امنیت، نظام بینالملل باید در قوانین و مقررات خویش تغییراتی ایجاد کند تا امنیت مردم جهان به صورت یکپارچه دیده شود. در دوران آینده، جهان متشکل از کشورهای با حاکمیتهای مستقل نخواهد بود بلکه حاکمیت کشورهای مختلف به نوعی نسبت به یکدیگر وابستگی متقابل را ایجاد میکنند و مفهوم سنتی استقلال از بین خواهد رفت. در این فضا، همکاری بین کشورها برای توسعه امنیت در سراسر جهان مفهوم بیشتری پیدا میکند. به عنوان مثال وجود سلاح هستهای در آمریکا به معنی استفاده آن در ژاپن خواهد بود. به این ترتیب در حوزه جنگ نامتقارن هم این مفهوم برقرار است. اگر توانمندی و ظرفیت درگیری در یک نقطه از جهان در حوزه جنگ نامتقارن به وجود بیاید به مفهوم این است که این توانمندی میتواند در هر نقطه از جهان به کار رود. بنابراین ساختارهای امنیتی و قوانین و مقررات مربوط به روابط بینالملل دستخوش تغییراتی میشود.
mehrnameh.ir