اندیشه سیاسی

فلسفه سیاسی چیست؟ قسمت اول (فلسفه سیاسی باید از اندیشه سیاسی به طور کلی متمایز شود.)

فلسفه سیاسی چیست؟ قسمت اول  (فلسفه سیاسی باید از اندیشه سیاسی به طور کلی متمایز شود.)

لئو اشتراوس

 

مترجم: فرهنگ رجایى

معنی فلسفه سیاسی و خصیصه معنادار آن امروه به همان اندازه روشن است که از زمان بروز آن در آتن تا به حال مشهود بوده است.هر عمل سیاسی یا به هدف تغییر وضع موجود صورت می‏پذیرد یا به هدف حفظ آن.هر گاه میل و آرزو معطوف به حفظ وضع موجود باشد، منظور آن است که از تغییر در جهت بدتر شدن جلوگیری شود؛هر گاه میل به تغییر باشد، منظور آن است که تغییراتی در جهت بهتر شدن حاصل آید.پس تمام اعمال سیاسی به وسیله مفاهیم بهتر یا بدتر هدایت می‏شوند.امّا مدلول تصور بهتر یا بدتر تعمق در باره امر«خوب»یا «خیر»است.آگاهی به امر خیر تمام اعمال ما را هدایت می‏کند.این آگاهی *این مقاله یکی از سخنرانیهای مهم لئو استراوس است که در سالهای گذشته در کتابها و مجلات متفاوت نشر شده است.ترجمه حاضر از کتاب زیر بر گرفته شده است که تصادفا عنوان خود مقاله را دارد:

Leo Stauss, What is Political Philosophy, ) Chicago: The university Press, 8891(, pp. 9-55.

 

خصلت گمانی را دارد که دیگر مورد سؤال نیست ولی با قدری تأمل، ثابت می‏شود که سؤال برانگیز است.این واقعیت که می‏توان در باره آن سؤال نمود ما را به طرف تصوری از خوب و خیر که دیگر سؤال برانگیز نیست و در جهت اندیشه‏ای که دیگر گمان نیست بلکه معرفت است، هدایت می‏کند.پس تمام اعمال سیاسی به طرف معرفت به امر خیر یا خوبی جهت دارند، یعنی معرفت به زندگی یا جامعه خوب.زیرا جامعه خوب، مبیّن سعادت کامل سیاسی است. اگر این جهت دار بودن تصریح شود و اگر انسانها هدف صریح خود را کسب معرفت نسبت به زندگی و جامعه خوب قرار دهند، فلسفه سیاسی پدیدار می‏شود.نامگذاری این مشغله به عنوان فلسفه سیاسی، حاکی از آن است که این فعالیت جزئی از یک کل است:یعنی جزئی از فسلفه؛یا به عبارت دیگر فلسفه سیاسی شاخه‏ای از فلسفه است.در اصطلاح«فلسفه سیاسی»، کلمه«فلسفه» بیانگر روش بحث از مقوله سیاسی است:روشی که هم فراگیر است و هم به ریشه مسئله توجه دارد.«سیاسی»هم بیانگر موضوع بحث است و هم کار ویژه این مشغله را نشان می‏دهد، فلسفه سیاسی با مسائل سیاسی و با روشی سر و کار دارد که معنای آن مربوط بودن با زندگی سیاسی است.بنا بر این موضوع آن باید با هدف، یا غایت عمل سیاسی یکسان باشد.مدار بحث فلسفه سیاسی اهداف عظیم بشری است:  آزادی، حکومت، امپراتوری , اهدافی که قادر است بشر را از حد نفس بی‏مایه خویش ارتقاء دهد.فلسفه سیاسی آن شاخه از فلسفه است که با زندگی سیاسی، یعنی زندگی غیر فلسفی و زندگی بشری، بیشترین نزدیکی را دارد.ارسطو تنها در کتاب سیاست از سوگند استفاده می‏کند-یعنی همان امری که تقریبا بنحوی گریز ناپذیر با هر نوع سخنرانی مهیج همراه است.

از آنجا که فلسفه سیاسی شاخه‏ای از فلسفه است، حتی مقدماتی‏ترین توضیح در مورد اینکه«فلسفه سیاسی»چیست، هر قدر هم که مقدماتی باشد نمی‏تواند از توضیح اینکه فلسفه چیست معاف گردد.فلسفه، به عنوان جستاری برای حکمت، جستاری است برای معرفت جهانشمول، یعنی برای معرفت نسبتبه کل، اگر چنان معرفتی هم اکنون در اختیار بود، اصلا جستار ضرورت پیدا نمی‏کرد.مع هذا، فقدان معرفت از کل به این معنا نیست که انسان از کل تصوری ندارد:فلسفه ضرورتا بعد از تصور و گمان نسبت به کل حاصل می‏شود.بنا بر این، فلسفه کوششی است برای نشاندن معرفت از کل بجای گمان نسبت به کل. فیلسوفان غالبا به جای«کل»می‏گویند«تمام امور»:کل تکه‏ای خالص یا یک تاریکی غلیظ نیست که در آن شخص نتواند اعضای کل را از یکدیگر تشخیص داده یا همه چیز را متمایز کند.جستار برای معرفت به«همه چیزها»به معنای جستار برای معرفت به خدا، جهان، و انسان است؛یا به بیانی دیگر، جستاری است برای معرفت به طبیعت هر چیز؛و طبایع در تمامیت خود«کل»هستند.

فلسفه اساسا نه به معنی رسیدن به حقیقت، بلکه جستار برای حقیقت است. خصیصه متمایز کننده فیلسوف این است که«او می‏داند که چیزی نمی‏داند»، و بصیرت او نسبت به جهالت ما در باره مهمترین چیزها، وی را تحریک می‏کند که تمام قدرت خود را در جهت معرفت بسیج کند.اگر سؤالات مربوط به این چیزها را از سر باز کند یا به این دلیل که که نمی‏توان آنها را پاسخ گفت، به آنها توجه نکند، دیگر فیلسوف نیست.ممکن است این طور باشد که در ارائه پاسخهای ممکن به این سؤالات، موافقت و مخالفت همیشه، کم و بیش، توازنی همسان داشته باشند، و بنا بر این فلسفه هرگز از مرحله مجادله فراتر نرود و هرگز به سطح تعیین نرسد.این بدین معنا نیست که بگوییم فسفه عقیم است.چرا که دریافت واضح از یک سؤال اساسی الزام می‏کند که طبیعت موضوع مورد سؤال را بفهمیم.معرفت اصیل از یک سؤال اساسی، از طریق فهم آن، بهتر از ندیده گرفتن یا بی‏تفاوتی نسبت به آن است، خواه این بی‏تفاوتی با غفلت همراه باشد یا با معرفت نسبت به پاسخ سؤالات متعدد حاشیه‏ای یا زود گذر.«داشتن حداقل معرفت نسبت به موضوعات اساسی از معرفت تام نسبت به موضوعات حاشیه‏ای بهتر است.»(توماس آکوئیناس.سوماتئولوژیکا، کتاب اوّل بخش الف ۵).

اگر فلسفه این طور درک شود، فلسفه سیاسی شاخه‏ای از آن است.پسفلسفه سیاسی کوششی خواهد بود برای نشاندن معرفت نسبت به طبیعت چیزها و امور سیاسی به جای گمان در باره طبیعت چیزها و امور سیاسی.

امور سیاسی به دلیل طبیعتشان موضوعیت دارند، و از این رو تائید یا رد، انتخاب یا طرد، ستایش یا مذمت می‏شوند.آنها به دلیل طبیعتشان خنثی نیستند، بلکه سر منشاء ادعاهایی هستند که بنی آدم نسبت به اموری چون اطاعت، وفا داری، تصمیم یا قضاوت ابراز می‏کنند.اگر انسان دعوت صریح یا ضمنی آنها را برای مورد قضاوت قرار گرفتن از جهت خوبی یا بدی، جدی تلقی نکند، یعنی، اگر انسان آنها را با سنجه‏ای از خوبی و بدی محک نزند، آنها را به مثابه آنچه هستند، یعنی به مثابه امور سیاسی، درک نمی‏کند.انسان برای قضاوت صحیح، باید معیارهای حقیقی را بداند.اگر فلسفه سیاسی مایل است حق مطلب را نسبت به موضوع خود ادا کند، باید برای دست یافتن به معرفت اصیل نسبت به این سنجه‏ها بکوشد.فلسفه سیاسی می‏کوشد تا حقیقتا طبیعت امور سیاسی و نظم سیاسی خوب و درست هر دو را بداند.

فلسفه سیاسی باید از اندیشه سیاسی به طور کلی متمایز شود.در زمان ما، هر دو بکرات همسان تلقی شده ‏اند.برخی تا آنجا پیش رفته‏اند که عنوان فلسفه را پست می‏شمارند و در باره فیلسوفان به عنوان«دغل بازان مبتذل»صحبت می‏کنند.منظور ما از اندیشه سیاسی تعمق در باره آراء سیاسی یا ارائه تفسیری از آنهاست؛و منظور از فکر سیاسی هر«خیال، مفهوم، نوع، یا هر امر سیاسی بارز دیگری است که در موقع تفکّر در باره آن، ذهن به خدمت گرفته می‏شود»و به اصول اساسی سیاسی می‏پردازد.بنا بر این، هر فلسفه سیاسی، اندیشه سیاسی است.امّا هر اندیشه سیاسی، فلسفه سیاسی نیست.در عرصه واقعیت، اندیشه سیاسی نسبت به تمایز میان گمان و معرفت بی‏تفاوت است؛ولی فلسفه سیاسی کوششی است آگاهانه، منسجم و انعطاف ناپذیر برای نشاندن معرفت نسبت به اصول سیاسی به جای گمان نسبت به آنها.اندیشه سیاسی ممکن است نخواهد چیزی بیش از تبیین یا دفاع از یک باور جزما قبول شده، یا یک اسطوره نیروبخشباشد، و یا حتی براستی چنین باشد؛امّا برای فلسفه سیاسی ضروری است که توسط آگاهی بی‏قرار نسبت به تفاوت بنیانی بین باور، اعتقاد و معرفت به حرکت درآید یا حرکتش حفظ شود.یک متفکّر سیاسی که فیلسوف نیست، اساسا جذب نظم یا سیاستی خاص می‏شود و یا وابسته به آن است؛در حالی که فیلسوف سیاسی اساسا به حقیقت وابسته است یا به آن جذب می‏شود.اندیشه سیاسی که فلسفه سیاسی نیست، خود را، ضمن چیزهای دیگر، در قوانین، مقررات، شعر، داستان یا نشریه بیان می‏کند؛امّا شکل مناسب برای ارائه فلسفه سیاسی رساله است.اندیشه سیاسی به قدمت نژاد بشر است؛نخستین فردی که کلمه‏ای مثل «پدر»یا اصطلاحی مثل«انسان نباید…»را به زبان راند، اولین اندیشمند سیاسی است؛در حالی که فلسفه سیاسی در یک زمان خاص در گذشته‏ای ثبت شده ظهور کرد.

 

 

منابع:

 

فرهنگ ۱۳۷۱ شماره ۱۲

نمایش بیشتر

سید محسن مدنی بجستانی

مهندس برق قدرت - فوق لیسانس علوم سیاسی

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا