تحلیل و یادداشت

آنچه می توان ازدکترین مونرو که باعث تقویت ایالات متحده آمریکا شد یاد گرفت.

زمانی که اروپاییان در رقابت های استعماری خود در حال جنگ های خونین بودن و انقلاب های درونی آنها برای برقرای حکومت های مدرن تر و دموکرات تر به اوج خود می رسید و اروپا آبستن بدنیا آمدن دولت کشور های جدید بود، ایالات متحده آمریکا فضا را بخوبی درک کرد و خود را از مخاصمات اروپایی دور نگه داشت و همچنین مناطق نفوذ خود را در قاره آمریکا (آمریکای لاتین)مشخص نمود و این امر باعث شد انرژی خود را متمرکز تر برای افزایش قدرت و ثروت در اختیار داشته باشد و کمترین صدمه را دریافت کند.

اما این تصمیم و روش چه بود؟

(James Monroe) جیمز مونرو (۱۷۵۸ – ۱۸۳۱) پنجمین رئیس جمهور ایالات متحده دوم دسامبر ۱۸۲۳ ضمن نطق سالانه خود در نشست مشترک دو مجلس قانونگزاری این کشور اعلام کرد: ما در قبال اختلافات اروپاییان با یکدیگر بی طرف خواهیم بود ولی هرتلاش تازه از جانب اروپاییان به مداخله و استعمار (Colonize) سرزمین های قاره آمریکا ـ درشمال و یا در جنوب این قاره ـ را تعرض نظامی به ایالات متحده و حالت جنگ تلقی خواهیم کرد و دست به دفاع مسلحانه و حمله متقابل خواهیم زد. این اخطار مربوط به آینده است و دولت ایالات متحده در وضعیت موجود قاره آمریکا (امور مستعمرات وقت اروپاییان در این قاره) مداخله نخواهد کرد.
این دکترین که اصلی از اصول سیاست خارجی ایالات متحده شده است در جریان بپاخیزی لاتین های قاره آمریکا برای کسب استقلال اعلام شد. در آن سالها جز در پرو، کوبا و پورتوریکو در نقاط دیگر آمریکای لاتین اعلام استقلال شده بود و بیم آن می رفت که اسپاانیا و پرتغال برای سرکوب استقلال جویان نیروی تازه نفس بفرستند.
به باور مورّخان، «دکترین مونرو» به شکلی حق مداخله به دولت واشنگتن در امور آمریکای لاتین را در صورت ورود استعماری و سلطه گرایانه اروپاییان داده است. این دکترین عمدتا از زمان حکومت تئودور روزولت (آغاز قرن ۲۰) دلیل مداخله نظامی آمریکا و اعزام و استقرار تفنگدار دریایی در کشورهای آمریکای لاتین قرارگرفت. مثال؛ اعزام تفنگدار به نیکاراگوئه، دومینیکن و …. کمک به ایجاد پاناما از ب تجزیه کلمبیا . با اینکه استعمار کوبا توسط اسپانیا از دهه آخر قرن پانزدهم آغاز شده بود، ایالات متحده در دهه آخر قرن نوزدهم و هفتاد و چند سال پس از اعلام دکترین مونرو با اسپانیا بر سر کوبا وارد جنگ شد. علاوه بر تئودور روزولت، جان اف. کندی [در جریان بحران موشکی کوبا] و رونالد ریگن [درجریان بحران گرانادا و مسئله نیکاراگوئه] به دکترین مونرو استناد کردند.
در پی انتشار دکترین مونرو، تزار روسیه که آلاسکا را در کنترل و در شمال غربی قاره آمریکا تا نزدیکی سانفرانسیسکو مهاجرنشین ایجادکرده بود اعلامیه مشابهی صادر و ورود کشتی های ممالک دیگر را به آبهای این منطقه ممنوع ساخت[۱].

اما مداخله آمریکا و افزایش مداخلاتش در دنیا بعد از جنگ جهانی دوم فقط بصورت مستقیم نبود و با تشکیل سازمان ها و ارگان های سیاسی اقتصادی و نطامی و فرهنگی یک حرکت چند بعدی و چند لایه را در دنیا براه انداخت و توانست نفوذ خود را بسیار گسترش دهد.

اما امروز این شدت گسترش و ضعف های مدیریت مرکزی و تغییر فضای بین الملل باعث شده این پیکره گسترده تبدیل به یک نقطه ضعف و امکانی برای ضربه زدن به این کشور را فراهم کند.

قدرت نرم ایالات متحده بشدت در مناطقی خاص در دنیا کاهش یافته و ایالات متحده در واکنش به این امر سعی دارد اهمیت آن مناطق را در معادلات سیاسی اقتصادی و نظامی دنیا کم جلوه نمایش دهد مانند خاورمیانه ، اما آنچه بسیار مهم است ضعف سیاست خارجی آمریکا است نه کم اهمیت شدن خاورمیانه .

آنچه می توان از این برهه از تاریخ سیاسی دنیا  یاد گرفت اینکه یک بازیگر زمانی در سیاست خارجی می تواند درست و موفق عمل کند که از قدرت لازم برخوردار باشد و نظام بین الملل دوران خود را بخوبی بشناسد.

 

 

سید محسن مدنی

http://dptime.ir

 

نمایش بیشتر

سید محسن مدنی بجستانی

مهندس برق قدرت - فوق لیسانس علوم سیاسی

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا