دانش و تاریخ سیاسیدسته‌بندی نشده

بانو ملک تاج ملقب به ” نجم السلطنه ” ، مادر دکتر مصدق و ابوالحسن دیبا

ظاهرا دوران پر جنب و جوش مشروطه و جو اوایل حکومت پهلوی که زنان را به حضور در اجتماع تشویق می کرد، روی نجم السلطنه هم تاثیر بسزایی داشت. هر چه بود می توان گفت در او نشانه هایی از زنی بود که در گذر زمان و با آن پیش می رفت و تغییر می کرد. البته دختران هم به خوبی از عهده کار بر آمدند، زیرا دست پرورده مادری قوی و خوش فکر بودند. بیمارستان نجمیه روز 15 آذر سال 1308 افتتاح شد. بیمارستان نجمیه پایدار و فعال باقی ماند.

 

ملک تاج، نجم السلطنه کیست؟

ملک تاج ملقب به نجم السلطنه یکی از دختران فیروز میرزا پسر عباس میرزا نایب السلطنه بود. او در سال ۱۲۳۱ (شش سال پس از آغاز سلطنت ناصرالدین شاه قاجار) متولد شد و سال ۱۳۱۱ (شش سال پس از آغاز سلطنت رضا شاه پهلوی) درگذشت.

مادر نجم السلطنه، حاجیه هماخانم دختر بهمن میرزا بهاءالدوله یکی از پسران فتحعلی شاه قاجار بود. حاجیه هماخانم زنی متدین بود. به همین دلیل مسجدی در گذر وزیر دفتر به نام مسجد شاهزاده خانم احداث و وقف کرد. فیروز میرزا و حاجیه هماخانم سه دختر و یک پسر داشتند. یکی از دختران به نام ماه سیما در جوانی درگذشت. نجم السلطنه، دختر ارشد و دیگری سرورالسلطنه بود که با مظفرالدین میرزا (ولیعهد) ازدواج کرد و به حضرت علیا ملقب شد، کوچک ترین فرزند عبدالحسین میرزا بود که بعدتر لقب پدر (فرمانفرما) را گرفت.

 

از ابتدا بین عبدالحسین و نجم السلطنه مهر عجیبی وجود داشت. برادر و خواهر انس و الفت بسیاری داشتند و فرزندانشان شاهد این علاقه بودند. یکی از دختران فرمانفرما می گوید: «زمانی که نجم السلطنه خبر می داد به دیدار برادر خواهد آمد، عبدالحسین از صبح زود درصدد تدارک و پذیرایی بود و خود شخصا به همه امور سرکشی می کرد. وقتی نجم السلطنه با کالسکه می رسید، برادر به استقبال او می شتاف و در کالسکه را باز کرده و می گفت نوکرتم، غلامتم و نجم السلطنه با لحن تند و صریحی که همواره داشت می گفت لوس نشو.

بالاخره پس از تشریفات وقتی نجم السلطنه روی صندلی می نشست و دست هایش را روی زانوهایش می گذاشت، فرمانفرما بچه ها را صدا می زد بیایید دست عمه جان را ببوسید. نجم السلطنه در این دیدارها نه چیزی می نوشید و نه می خورد. نیم ساعتی می نشست و بعد با عجله و قدم های تند که از عاداتش بود می رفت. نجم السلطنه قدی کوتاه داشت و تند سخن می گفت و با سرعت حرکت می کرد و حوصله حرف های بیهوده و بدیهیات را نداشت.»

مریم فیروز، دیگر دختر فرمانفرما عمه خود را این گونه توصیف می کند: «زن کوچک اندامی بود با حرکت سر، تعظیم ما را جواب می داد و به سرعت عبور می کرد. صورتی سفید با چشمانی درشت به رنگ میشی روشن داشت.بینی او نازک و منحنی بود. فکری روشن و گفتاری تند و تا حدی خشن داشت. در ۸۰ سالگی شخصا مشغول نظارت بر ساختمانی بود که تا به امروز به بیمارستان نجمیه معروف است. تکیه کلامش «نه والله به خدا» بود. پدرم علاقه زیادی به او داشت و همواره به احترامش کوشا بود.»

ازدواج اول و اقامت در کرمان

نجم السلطنه مانند دیگر دختران خانواده های هم تراز، نزد معلم خانوادگی به تحصیل پرداخت. زمانی که به سن ازدواج رسید، هنوز جوانان از امکان تحصیل پرداخت، زمانی که به سن ازدواج رسید، هنوز جوانان از انکان تحصیل خارج از ایران برخوردار نبودند، به ویژه که ناصرالدین شاه مخالف سفر به فرهنگ و تحصیل خارج از ایران بود اما اسماعیل خان نوری وکیل وکیل الملک کرمانی، پدرشوهر نجم السلطنه از این قاعده مستثنا بود و پسرش مرتضی قلی خان را به روسیه فرستاده بود تا علم نظامی بیاموزد. مرتضی قلی خان از خانواده سلطنتی نبود.

زمان ازدواج نجم السلطنه، پدرش وزیر جنگ بود اما ثروت چندانی نداشت؛ بنابراین می خواست دخترش عروس خانواده ثروتمندی شود. به همین دلیل مرتضی قلی خان را گزینه مناسبی برای این امر می دید. در زمان ازدواج نجم السلطنه با مرتضی قلی خان او متأهل و دارای چند فرزند بود. داماد، بسیار مسن تر از عروسی بود که در آن هنگام فقط ۱۶ سال داشت. نجم السلطنه مهریه قابل توجهی از قرار چهارم و نیم دانگ قریه اسماعیل آباد را دریافت کرد که دهکده علی آباد واقع در چوپار جنوب کرمان بود. عروس و داماد پیش از خطبه عقد یکدیگر را ندیدند.

نجم السلطنه پس از این وصلت راهی کرمان شد. مرتضی قلی خان (وکیل الملک) حاکم کرمان، به شدت مقروض شده بود و قادر به پرداخت قرض های خود نشد. چندین سال خشکسالی و … باعث شد مالیات ها به تاخیر بیفتد و کار برای او دشوار شد. عده ای از داوطلبان همیشگی حکومت با پرداخت پول هنگفتی به شاه در ازای حکومت کرمان، موجب عزل مرتضی قلی خان شدند.

نجم السلطنه پس از چند سال به تهران آمده بود تا خانواده اش را ببیند اما نگران اوضاع مالی اسفناک خانواده و شوهرش بود. سرنوشت برای او دوره سخت و غم انگیزی رقم زد. یک سال بعد از مراجعت به تهران، مرتضی قلی خان درگذشت، بدون این که بتواند بدهی های خود را بدهد. نجم السلطنه و دخترانش به کرمان بازنگشتند. بین وراث وکیل الملک بر سر تقسیم ارث و قرض های پدر دعود شده و تا سال ها بعد ادامه پیدا کرد.

سرانجام زمانی که عبدالحسین میرزا فرمانفرما به حکومت کرمان منصوب شد، توانست امور مالی را رتق و فتق کند و سهم خواهر و دخترانش را بفروشد. گرفتاری های مالی باعث شد نجم السلطنه به فکر جمع آوری اموال بیفتد و مانند برادر، به خرید زمین پرداخت و در این امر تبحر پیدا کرد.

ازدواج دوم و زندگی در تهران

نجم السلطنه بنا بر آداب و رسوم زمانه که وقتی زنی شوهرش را از دست می دهد باید یک سال عزاداری کند و گوشه گیر باشد، به جز دید و بازدید با خانواده و بستگان به معاشرت با کسی نمی پرداخت. او بعد از سالِ همسر به اصرار بزرگ ترها رخت سیاه از تن در آورد و به فکر تجدید فراش افتاد. ازدواج مجدد برای بیوه جوانی چون او با تحسین و تشویق همگان همراه بود. ازدواج دوم نجم السلطنه با محاسبه و وساطت خانواده طرفین انجام شد. خانواده های فیروزمیرزا و میرزا هدایت آشتیانی وزیر دفتر از قبل با هم آشنایی داشتند و ترتیب این ازدواج دشوار نبود.

وزیر دفتر هم جوان نبود و پیش از آن، همسر و چندین فرزند داشت؛ اما او ثروتمند بود و در نظر نجم السلطنه با همه مصائب، وصلتی مناسب می آمد. ازدواج با وزیر دفتر دو سال پس از فوت مرتضی قلی خان برپا شد. یک سال بعد نجم السلطنه پسری به دنیا آورد که آرزوی هر زنی در آن دوران بود. نام او را محمد و لقبش را مصدق السلطنه گذارند. این پسر بعدها نخست وزیر ایران شد. چندی بعد نیز صاحب دختری به نام آمنه ملقب به دفترالملوک شدند.

نجم السلطنه تا حدودی آرامش خیال یافته بود و آینده فرزندانش را با امید نگاه می کرد اما بحران بار دیگر به سراغش آمد و همسرش فوت کرد. در این مقطع پدر نجم السلطنه هم از دنیا رفته بود و برادرش هم از او دور بود. مظفرالدین میرزا ولیعهد و حضرت علیا هم در تبریز زندگی می کردند.

در چنین شرایطی از دست دادن وزیر دفتر در اثر بیماری وبا دردناک بود. او دو فرزند کوچک، محمد ۱۰ ساله و دفترالملوک ۸ ساله را داشت و مجددا زحمت تربیت فرزندان و حفظ اموال شان در برابر اقوام پدری بر دوش نجم السلطنه افتاده بود. او در این زمان ۴۰ سال داشت. به هر دشواری که بود از این ماجرا هم عبور کرد. سال ها بعد پسرش، دکتر محمد مصدق از راهنمایی ها و نصایح مادر، اظهار امتنان کرد.

شیرین سمیعی (همسر نوه دکتر مصدق) درباره رابطه مصدق و مادرش می گوید: «مصدق بسیار او را دوست می داشت و بزرگ و محترمش می شمرد. علاقه و احترامش به دلیل مهرش بود و کاری به ایل و تبار نجم السلطنه نداشت.» سمیعی در ادامه می افزاید: «دختران دکتر مصدق از مادر پدرشان خاطرات بسیار خوبی داشتند و با مهر از او یاد می کردند. او را در زمان حیات، شازده و شازده جون می نامیدند.

منصوره دختر دوم مصدق می گفت تو هم اگر او را می دیدی دوستش می داشتی و مانند دیگران شازده جون صدایش می کردی.» سمیعی ادامه می دهد: «مرگ پدر، محمد را بیش از پیش به مادر نزدیک کرد. از آن پس بود که محمد به او سخت وابسته شد و تحت تاثیر شخصیت، منش و گویش و کنش نجم السلطنه قرار گرفت. تا آخرین لحظه حیات نجم السلطنه، مطیع امر مادر بود و تا آخرین لحظه حیات خودش، همچنان نصایح مادر را به گوش داشت.»

ازدواج سوم و سفر به تبریز

در جامعه سنتی آن روز ایران، زندگی یک زن به تنهایی خوشایند نبود، ازدواج مجدد برای زنی تنها نه تنها منعی نداشت، بلکه تشویق هم می شد. به ویژه زنان منسوب به خانواده قاجار به دلیل موقعیت شان به سرعت ازدواج می کردند. نجم السلطنه نیز با میرا فضل الله خان وکیل الملک تبریزی طباطبایی دیبا از خانواده های معروف آذربایجان ازدواج کرد. او مدتی در پترزبورگ وزیر مختار بود و پس از فوت همسرش با نجم السلطنه ازدواج کرد.

نجم السلطنه پس از این ازدواج مدتی به تبریز رفت. میرزا فضل الله از همسر قبلی خود ۱۱ فرزند داشت که چندان با همسر جدیدش سر سازگاری نداشتند. نجم السلطنه از این همسر پسری به دنیا آورد که نامش را ابوالحسن دیبا گذاشتند. این دوران خوش زندگی نجم السلطنه به شمار می رفت. او پس از مدت ها نزدیک خواهرش زندگی می کرد و رابطه خوبی با ولیعهد داشت.

نجم السلطنه زمان زیادی در تبریز نماند و به تهران بازگشت. زن و شوهر به اتفاق فرزندان شان در خانه موروثی خیابان حافظ فعلی زندگی می کردند. روز قبل از جشن پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه، شاه به قصد زیارت حضرت عبدالعظیم به ری رفت و با گلوله میرزا رضا کرمانی از پیروان سید جمال الدین اسدآبادی به قتل رسید. مظفرالدین شاه شوهر خواهر نجم السلطنه به سلطنت رسید و موقعیت خانواده او ارتقا یافت.

با تغییر سلطنت نجم السلطنه که خواهرش حضرت علیا سوگلی شاه و زن عقدی او بود، بیشتر به دربار رفت و آمد داشت. او در نامه هایش به فرمانفرما ذکر کرده، گاهی چند روز در دربار نزد خواهرش می مانده است. رابطه نجم السلطنه با شاه خوب بود و به ظاهر علت این بوده که وقتی حضرت علیا سر ناسازگاری با شاه داشته، نجم السلطنه واسطه می شده است.

شرح نامه ها به فرمانفرما

آنچه از نجم السلطنه به جا مانده، بیشتر نامه هایی است که به برادرش فرمانفرما نگاشته است. وفاداری و عشق عمیق خواهر به برادر در تمامی نامه ها مشاهده می شود، به طوری که در چند نامه او را برادر عزیزم، رفیقم و پدرم خطاب کرده است. در این نامه های ایمان عمیق نجم السلطنه به خداوند و مشیت الهی به چشم می خورد. نجم السلطنه درباره اشخاص هیچ ملاحظه ای نداشته و در نامه هایش حتی درباره شاه بسیار عریان به انتقاد می پرداخته است. او مطالبی درباره اوضاع کشور می نوشته که حاکی از تیزبینی اش است و با وجود نزدیکی با شاه متوجه بعضی ضعف های او می شود.

ظاهرا این گونه عقاید و در عین حال تیزبینی نجم السلطنه به پسرش محمد مصدق نیز به ارث رسیده بود. در یکی از نامه ها درباره استقراض از روس ها می نویسد: «برادر مردم چه کار دارند دولت پول دارد یا ندارد؟ رضای میل آن را می کنند، مثل شما راه نمی روند که دو سفر خواستید بروید به انواع و اقسام موقوف کردید. پول هم قرض شد و سفری هم رفتند. هر چه خدا بخواهد همان می شود. شما خیال کردید این دوره همه به دست شماست. خیرخواهی می کردید. آن وقت در زمان شما شاه آن قدر غصه می خورد علیل شده بود. زیاد نوشتن مایه دردسر است. خودت بهتر اوضاع را می دانی.»

کم کم اوضاع کشور بحرانی شد و نجم السلطنه به وضعیت خوش بین نبود و در نامه هایش به فرمانفرما نگرانی خود را از اوضاع بحرانی کشور ابراز می داشت. او در نوشته هایش جسته و گریخته از دولت و شاه انتقاد می کرد.

۳ ازدواج و ۵ فرزند

نجم السلطنه در طول زندگی اش سه بار ازدواج کرد که هر بار با فوت همسر، زندگی مشترک پایان یافت. او پنج فرزند داشت، شوکت الدوله و عشرت الدوله از وکیل الملک کرمانی همسر اولش، محمد مصدق و آمنه دفترالملوک از وزیر دفتر آشتیانی همسر دوم و از همسر سومش میرزا فضل الله خان و ابوالحسن دیبا را داشت. او هر پنج فرزند را بدون حضور پدر بزرگ کرد. در این امر حمایت برادر و یاری محمد پسر بزرگش با او همراه بود.

بدون شک افتخار و دلگرمی نجم السلطنه پس از برادر، به محمد مصدق بود. او نیز همه عمر خود را مدیون تربیت مادر می دانست و معتقد بود مادرش به او تفهیم کرده اهمیت شخص در جامعه مساوی است با رنجی که به خاطر مردم کشیده است. نجم السلطنه نیز در نامه ای به فرمانفرما در سال های تبعید از فرزندش محمد ابراز رضایت می کند و می نویسد: «مصدق السلطنه بسیار خوب تربیت شده والا بچه بی پدر نباید این قدر خوب بشود.» همچنین در جای دیگری از عشق و علاقه مصدق به آبادانی ملک و دیار یاد کرده است.

ازدواج محمد مصدق دغدغه اصلی نجم السلطنه

یکی از بزرگ ترین دغدغه های نجم السلطنه ازدواج پسرش محمد بود. او در نامه ای به برادرش نوشته: «تا به حال نه صیغه خواسته نه زن عقدی.» نجم السلطنه بعد از ناامیدی از ازدواج پسرش با دختر شاه، به فکر دختر امام جمعه، زهرا ضیاءالسلطنه می افتد. بالاخره زحماتش ثمر می دهد و مصدق السلطنه با ضیاءالسلطنه، دختر امام جمعه که مادرش نوه ناصرالدین شاه بود ازدواج کرد. ضیاءالسلطنه زنی سازگار، مهربان، وفادار و استوار بود که در کنار تمامی گرفتاری های محمد ایستادگی و مقاومت کرد.»

شیرین سمیعی هم روایت جالبی درباره ازدواج دکتر مصدق دارد. سمیعی از زبان اطرافیان دکتر مصدق می نویسد: «نجم السلطنه نزد خواهرش رفت و از خواهرزاده اش فخرالدوله (دختر مظفرالدین شاه) خواستگاری کرد. خواهر او این وصلت را به صلاح هیچ کدام ندانست و در واقع به خواستگاری جواب رد داد. نجم السلطنه استدلال های خواهر را نپذیرفت و از او رنجید و برای پسر ۲۰ ساله اش در جستجوی دختری مناسب بود که به والایی خواهرزاده باشد. به خواستگاری دختر زین العابدین امام جمعه تهران رفت. زهرا ضیاءالسلطنه نازنین زنی بود.»

نجم السلطنه پس از مشروطه

در سال هایی که اعتصاب ها و شورش ها، آغاز انقلاب مشروطه را خبر می داد، میرزا فضل الله خان، همسر سوم نجم السلطنه نیز درگذشت و بار دیگر سرپرستی فرزندی خردسال به دوش او افتاد. زندگی این زن پس از فوت همسر سوم برای چندمین بار دستخوش ناملایمات تازه ای شد. فرمانفرما همچنان در نگهداری از فرزندان خواهرش کوشا بود اما به هر روی ایام برایش به سختی می گذشت.

پس از مشروطه محمد علی شاه مورد تنفر فعالان سیاسی بود. مشروطه خواهان و به ویژه چپ های تندرو به او مشکوک بودند. محمد علی شاه نیز از قانون اساسی مشروطه که قدرت مطلقه او را محدود می کرد ناراضی بود. نجم السلطنه در این دوران دل خوش حضور محمد پسر بزرگش بود. مصدق در این هنگام ۲۴ ساله بود و به علت گرایش های شخصی، تحصیلاتی و حس ملی گرایی خود از مشروطه خواهان بود.

علاقه او به دموکراسی که در طول عمرش نمایان شد، ریشه دار بود. مادر شور پسر را می دید و نگران بود. از سویی علاقه پسر به مشروطه در مادر نیز تاثیر گذاشته بود. مصدق با توجه به گرایشی که به مشروطه داشت و جوی که در دوره استبداد صغیر در ایران حاکم بود، ترجیح داد از کشور برود. محمد راهی فرانسه شد اما در این سفر بیمار و مجبور به ترک تحصیل شد.

مصدق پس از بهبودی همراه مادر، همسر، سه دختر و دو پسرش راهی سوئیس شد. محمد بچه ها را به مدرسه ای در سوئیس رهسپار کرد و خود نیز مشغول تحصیل در رشته حقوق در دانشگاه نوشاتل سوئیس شد. نجم السلطنه پس از جراحی چشم به ایران بازگشت. نجم السلطنه زمانی درباره تحصیل خارج از ایران بدبین بود اما از این که فرزندانش در سوئیس آرام و پیشرفته مشغول تحصیل بودند، احساس آرامش می کرد.

مصدق پس از بازگشت به ایران مدتی به امور فرهنگی مشغول بود و پس از آن دعوت ذکاءالملک فروغی را پذیرفت و به کار استادان مدرسه حقوق و علوم سیاسی پیوست. همچنین به تدوین کتابی درباره کاپیتولاسیون پرداخت و مدت کوتاهی در کابینه مستوفی الممالک از طرف مجلس عضو کمیسیون پنج نفره در وزارت مالیه شد. پیشرفت مصدق، مادر را خوشحال می کرد. او رنج زیادی برای تربیت فرزندانش کشیده بود. بعدتر مصدق حاکم فارس شد. از نظر مادر، والی گری فارس، جایی که فرمانفرما قبلا در آنجا حکومت می کرد، بالاترین افتخار را داشت و نشانه موفقیت پسر بود.

حکومت رضاخان

نجم السلطنه هنگام تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی ۷۴ ساله بود و چه بسا درباره بسیاری از اتفاقات آن دوران با شک و تردید می نگریست. نیازی نداشت مانند مردانی که با تزویر به دنبال پست و قدرت بودند به چیزی که اعتقاد نداشت، تظاهر کند اما با این که صریح بود می دانست در این دوران باید با احتیاط زندگی کند. در همان زمان تعدادی از خدمتکاران خانه فرمانفرما از ماموران حکومت بودند.

ساخت و وقف بیمارستان نجمیه

تغییر سلطنت برای بیشتر خانواده های قاجار ناخوشایند بود. طبق قانون همه مردم باید نام خانوادگی برای خود انتخاب می کردند، بنابراین نجم السلطنه به ملک تاج فیروز تغییر نام داد. فرمانفرما نیز نام فرمانفرمائیان را برای خود برگزید. نجم السلطنه از سال ۱۳۰۷ در اندیشه احداث مریض خانه بود؛ این بیمارستان در باغی در خیابان حافظ کنونی قرار داشت. باغ از شوهر سوم او میرزا فضل الله به نجم السلطنه رسیده بود.

بیمارستان نجمیه اولین بیمارستان خصوصی تهران بود که نیمی از تخت های آن را نجم السلطنه وقف بیماران مستمند کرد. در چند سالی که بیمارستان ساخته می شد، نجم السلطنه با کهولت سن در خانه کوچکی در همان باغ می زیست و شخصا به امور ساختمان سرکشی می کرد.

هر غروب اجرت کارگران را می پرداخت. نکته جالب و غیرمعمول درباره موقوفه بیمارستان نجمیه این است که نجم السلطنه حق نظارت را به دختر ارشد خود زرین تاج خانم حاجیه شوکت الدوله و پس از او به ملوک خانم عشرت الدوله و پس از او به آمنه دفترالملوک واگذار کرد. تولیت هم با محمد مصدق و پس از او با ابوالحسن دیبا بود.

ظاهرا دوران پر جنب و جوش مشروطه و جو اوایل حکومت پهلوی که زنان را به حضور در اجتماع تشویق می کرد، روی نجم السلطنه هم تاثیر بسزایی داشت. هر چه بود می توان گفت در او نشانه هایی از زنی بود که در گذر زمان و با آن پیش می رفت و تغییر می کرد. البته دختران هم به خوبی از عهده کار بر آمدند، زیرا دست پرورده مادری قوی و خوش فکر بودند. بیمارستان نجمیه روز ۱۵ آذر سال ۱۳۰۸ افتتاح شد. بیمارستان نجمیه پایدار و فعال باقی ماند.

در بحبوحه نهضت ملی شدن صنعت نفت در زمان نخست وزیری دکتر مصدق بعضی از موقوفه های بیمارستان فروخته شد و با کمک محمد شمشیری (صاحب یک چلوکبابی معروف در بازار تهران) ساختمانی بزرگ با تجهیزات جدید در کنار ساختمان قدیم بیمارستان ساخته شد. پس از انقلاب بیمارستان نجمیه را سپاه پاسداران اداره می کند و اداره اوقاف، سرپرست موقوفه های خانواده مصدق است. در دفتر کوچکی در ضلعی از بیمارستان که شمشیری آن را ساخته، روی یک پلاک مسی نوشته شده است: «هر کس آن درود عاقبت کار که کشت».

غلامحسین، فرزند دکتر مصدق، در کتابش می نویسد: «بیمارستان به تدریج توسعه یافت. پدرم در هر شرایط و وضعی که بود چه در دوران سلطنت رضاخان و چه سال های طولانی پس از آن همواره نسبت به پیشرفت امور بیمارستان توجه خاصی داشت و این توجه و مراقبت، بیشتر به خاطر علاقه و احترام نسبت به مادرش نجم السلطنه بود.

داستان رابطه این مادر و پسر توصیف ناپذیر است زیرا پدرم در کودکی پدرش را از دست داده بود و مادربزرگ تربیت تنها پسرش را به عهده گرفته بود. برای ادامه تحصیلات دانشگاهی او را به اروپا فرستاده بود، عشق به وطن و خدمت به مردم ایران را در دلش بارور کرده و از او یک ابرمرد ساخته بود. بی دلیل نبود که دکتر مصدق بارها به ما می گفت من در این دنیا به دو چیز عشق می ورزم؛ مادرم و ایران وطنم.»

نجم السلطنه سال ۱۳۱۱ در تهران درگذشت. او در قید حیات نبود تا نخست وزیری پسرش را ببیند و البته دوران حبس و حصر و تبعید محمد مصدق پس از نخست وزیری را.

منابع:

https://www.bartarinha.ir/fa/news/589257

  • زنانی که زیر مقتعه کلاهداری نموده اند (منصوره اتحادیه)
  • در کنار پدرم؛ مصدق (دکتر غلامحسین مصدق)
  • در خلوت مصدق (شیرین سمیعی)
  • از روزگار رفته حکایت (محمد علی میرزا فرمانفرمائیان)
  • شرح حال رجال ایران (بامداد)
  • پنجاه سال تاریخ ایران (خان بابا بیانی)
  • خاطرت تاج السلطنه (مسعود عرفانیان)
  • تاریخ مشروطه ایران (احمد کسروی)
  • زمانه و کارنامه سیاسی اجتماعی عبدالحسین میرزا فرمانفرما (منصوره اتحادیه)
نمایش بیشتر

سید محسن مدنی بجستانی

مهندس برق قدرت - فوق لیسانس علوم سیاسی

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا